هنگامى که فاطمه علیهاالسلام را تمیز و پاکیزه نمودند و قنداقهاش را در دامن خدیجه گذاشتند، آن مادر مهربان مسرور شد و پستانش را در دهان کوچک نوزاد عزیزش نهاد و از شیرهى جان سیرش کرد تا به خوبى رشد و نمو نماید.
خدیجه از آن زنان خودخواه و نادانى نبود که بدون هیچ عذر و بهانهاى، نوزاد را از شیر مادر که خدا برایش مهیا ساخته محروم سازد. خدیجه خود مىدانست یا از پیغمبر شنیده بود که براى تغذیه و بهداشت اطفال هیچ غذائى بهتر از شیر مادر نیست
زیرا شیر مادر با وضع دستگاه گوارش نوزاد و مزاج مخصوص او کاملاً هماهنگى و تناسب دارد، کودک مدت نه ماه در رحم مادر، شریک غذا و هوا و خون او بوده و مستقیما از مادرش ارتزاق مىکرده است. و از این جهت، ترکیبات مخصوص شیر مادر، با ساختمان ویژه طفل کاملاً تناسب دارد. علاوه بر این، در شیر مادر تقلب راه ندارد و میکربهاى بیمارىزا در آن نیست.
خدیجه چون مىدانست که آغوش پر مهر و محبت مادر و شیر خوردن کودک از پستانش، چه نقش بزرگى را در زندگى آیندهى نوزاد انجام مىدهد و براى سعادت او چه تأثیرات قابل توجهى دارد، ترجیح داد که فاطمه عزیز را در آغوش گرم خویش پرورش دهد و به وسیلهى شیر پاک خودش که از منبع شرافت و نجابت و دانش و فضیلت و بردبارى و فداکارى و شجاعت سرچشمه مىگرفت غذا دهد.
راستى مگر غیر از شیر پستان خدیجه، شیر دیگرى مىتوانست چنین عنصر پاک و کانون معرفت و شجاعتى را رشد و نمو دهد و میوهى پربرکت باغ نبوت را به ثمر رساند؟.
دوران شیرخوارگى و ایام کودکى زهرا علیهاالسلام در محیط بسیار خطرناک و اوضاع بحرانى و انقلابى صدر اسلام گذشت که بدون شک در روح حساس آن کودک تأثیرات شایانى داشته است. زیرا نزد دانشمندان این مطلب به اثبات رسیده که محیط نشو و نماى کودک و افکار و احساسات پدر و مادر در روحیات و اثبات شخصیت او کاملاً مؤثر مىباشند. (از این جهت، ناچاریم اوضاع و حوادث صدر اسلام را به طور خلاصه یادآور شویم تا خوانندگان بتوانند وضع فوقالعاده و بحرانى دوران نشو و نماى دختر گرامى پیغمبر را پیش خودشان مجسم سازند.
رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد. در آغاز دعوت، با مشکلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناکى مواجه بود. یک تنه مىخواست با جهان کفر و بتپرستى مبارزه کند. تا چند سال مخفیانه تبلیغ مىکرد و از ترس دشمنان جرأت نداشت دعوتش را علنى کند. بعداً از جانب خدا دستور رسید که مردم را آشکارا به دین اسلام دعوت کن و از مشرکین باک مدار.
پیغمبر اکرم به دستور خدا دعوتش را علنى کرد. آشکارا و در مجامع عمومى مردم را به سوى آیین مقدس اسلام دعوت مىنمود و روز بروز بر تعداد مسلمانان افزوده مىشد.
وقتى دعوت پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) علنى شد اذیت و آزار دشمنان نیز شدت یافت. رسول خدا را اذیت مىکردند. مسلمانان را تحت شکنجه و عذاب قرار مىدادند. بعضى را مقابل آفتاب سوزان حجاز روى ریگهاى داغ مىخوابانیدند و سنگهاى سنگین روى سینهشان قرار مىدادند و بعضى را مىکشتند.
مسلمانان به قدرى سختى و عذاب کشیدند که بستوه آمده جانشان به لب رسید. به طوریکه ناچار شدند از خانه و زندگى دست بردارند و به کشور دیگرى هجرت نمایند. گروهى از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و رهسپار حبشه شدند.
وقتى کفار بوسیلهى اذیت و آزار نتوانستند از پیشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و دیدند مسلمانان اذیت و آزار را تحمل مىکنند ولى دست از عقیدهشان برنمىدارند، انجمنى برپا ساخته همگى تصمیم گرفتند که محمد (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) را به قتل رسانند.
ابوطالب از تصمیم خطرناک آنان آگاه شد و براى حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهى از بنىهاشم به درهاى که «شعب ابوطالب» نامیده مىشد منتقل ساخت.
ابوطالب و سایر بنىهاشم در حفظ و حراست رسول خدا کوشش مىنمودند. حمزه عموى پیغمبر شبها با شمشیر برهنه اطرافش پاس مىداد. دشمنان وقتى از کشتن رسول خدا ناامید شدند زندانیان شعب ابوطالب را در فشار اقتصادى قرار دادند و خرید و فروش با آنان را ممنوع ساختند.
مسلمان در حدود سه سال در آن زندان سوزان با فشار و ناراحتى و گرسنگى بسر بردند و با مختصر غذائى که بطور قاچاق برایشان فرستاده مىشد زندگى نمودند. بسا اقوات فریاد اطفالشان از گرسنگى بلند بود. فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در چنین روزگار بحرانى و در چنین محیط خطرناک و وحشتآورى به دنیا آمد و رشد و نمود کرد. خدیجهى کبرى در چنین اوضاع و شرائطى نوزاد عزیرش را شیر مىداد. مدتى از ایام شیرخوارگى و زهرا در شعب ابوطالب سپرى شد. در همانجا از شیر خوردن بازگرفته شد. در همان ریگستان سوزان راه رفتن آموخت. در همان محیط قحطى غذاخور شد. هنگامى که سخن گفتن یاد مىگرفت فریاد و نالهى اطفال گرسنه «شعب» را مىشنید. در وسط شب که از خواب بیدار مىشد خویشانش را مىدید که با شمشیرهاى برهنه اطراف پدرش پاس مىدادند.
در حدود سه سال طول کشید که فاطمه علیهاالسلام بغیر از زندان سوزان شعب چیزى ندید و از دنیاى خارج خبرى نداشت.
فاطمه در سن پنج سالگى بود که پیغمبر و بنىهاشم از تنگناى شعب نجات یافته به خانه و زندگى خودشان مراجعت نمودند. مناظر زندگى جدید و نعمت آزادى و توسعهى در خوراک و پوشاک و منزل براى زهرا تازگى داشت و شادمان و مسرور بود.
۲.رشد و بالندگى حضرت زهرا (س)
دوران کودکى فاطمه زهرا (ع) همزمان با یکى از پرشکوهترین دورههاى تاریخ ادیان، تاریخ انبیاء و کل تاریخ بشریت است. چرا که وقتى آن نور چشم پیامبر و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود، زمانى بود که دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و مىرفت تا جهان را فروپوشاند و زمان و مکان را درنوردد و تا صبح قیامت پرتوافشانى کند و درست به همین دلیل همزمان بودن دوران کودکى فاطمه (ع) با چنان برههى عظیمى از تاریخ است که مىبینیم سنین کودکى آن میوهى دل پیامبر، با دردها و رنجها و مرارتهاى بسیار نیز توأم است. زیرا وى در خانوادهاى به دنیا آمده بود که آقاى خانه از سوى خداوند متعال به آقایى و سرورى تمام جهان بشریت برگزیده و مبعوث شده بود و همین امر موجب گشته بود که آقاى آن خانه و سرور عالمیان مورد حقد و حسد و خشم و کینهى گروهى از نابکارترین و سیاهدلترین مشرکین و کفار زمان قرار گیرد. آرى وقتى رسول خدا مورد خشم و کینهى دشمنان قرار داشت، وقتى که دشمنان، تمامى پیروان و یاران و دوستان او را نیز از آزار و ایذاء در امان نمىگذاشتند، پیداست که خانوادهى آن بزرگوار نیز از آن همه رنج و عذاب مصونیت نداشت و در این میان شاید بتوان گفت که طفل خردسال پیامبر، به دلیل همان طفولیت و حساسیت روحى، سنگینى، بار عذاب و ایذاء مشرکین و کفار را بیش از دیگران بر شانههاى لطیف و شکنندهى خود احساس مىکرد.
با این همه، آشکار است که فاطمه (ع) از همان آغاز طفولیت همزمان با رشد و شکوفایى آئین عالمگیر اسلام، ناظر آن همه تلاشها و کوششهاى پرثمر پدر گرامى و فداکارش و شاهد همراهىها و ایثارگریهاى مادر رنجدیده و وفادارش بوده است. آن طفل خردسال، با چشم خود مىدید و با احساس لطیف کودکانهاش درمىیافت که پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آن همه مشکلات عظیم روبرو مىگردند و با چه اتکاء و اتکال بىمانندى به عنایات الهى در برابر مصایب ایستادگى مىکنند، و با چه روحیهى پرتوان و قلب سرشار از امید و شوق و نشاطى حل معضلات و گرفتاریهاى مسلمانان زجر دیده، با جدیت و تلاش گام برمىدارند در هر گام به شاهد موفقیت نزدیکتر مىشوند.
در آن دوران، هم پیامبر گرامى و خانوادهى ارجمندش و هم تمامى مسلمین و یارانش، از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشرک قرار داشتند. مشرکین به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار مىدادند، شکنجه مىکردند، زیر ضربههاى تازیانه مىگرفتند زخم مىزدند، از خانه و کاشانه خود مىراندند، در محاصرهى اقتصادى قرار مىدادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوى دشمنان در امان نبود. و فاطمه (ع) نیز در اوج آن تلخىها و مشکلات، با وجود خردسالى، تمام آن حوادث رنجآمیز و مرارتهاى طاقتسوز را مىدید و لمس مىکرد. آواى دردناک و نالههاى سینهسوز مسلمین مستضعف را که روى صخرههاى سوزان عربستان به این سوى و آن سوى کشیده مىشدند، با گوش جان مىشنید. ولى دریغا که نمىتوانست پدر بزرگوار خود و یاران اسلام را یارى دهد و از آنهمه رنج و تلخى رهایى بخشد. از این رو، رام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنههاى دردناک بود و از درد و بىتابى به خود مىپیچید. او آن همه ناراحتىها و شدت فشارها را بر دوش جان پدر احساس مىکرد، و روح حساس و ظریفش متأثر و متألم مىشد، حال آن که مجال و توان فریاد کشیدن هم نداشت. همهى دردها را به درون سینه مىریخت و بغضهاى گلوگیرش را فرومىخورد و دم برنمىآورد. فقط گاهى شبها که از صداى ناله و ضجه کودکان گرسنه و آواى دردآلود بیچارگان و مستضعفان بیدار مىماند، چشم به ستارههاى آسمان شفاف عربستان مىدوخت و در عالم کودکى اشک مىریخت.
او در آن سنین طفولیت و شکنندگى، رنج همهى مسلمین و محرومین را مىدید، و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را که به تنهایى بیش از همه در رنج بود و غیر از دردهاى خود، بار غم دیگران را نیز بر دل مىگرفت و بر دوش مىکشید. پدر عالیقدرش را مىدید که چگونه یکى از نابکاران حیوان صفت قریش، مشتهاى خود را پر از خاک و خاکروبه و زباله و آلودگى کرده و بر سر و صورت نورانى او مىپاشید و چهرهى زیبا و قامت رعنایش را آلوده مىساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازکدل و مهربان، پدر را در آغوش مىکشید و در حالى که اشک در چشم و بغض در گلو داشت، با دستهاى کوچک و ظریفش آن آلودگىها را شستشو مىداد و سر و صورت پدر را پاک مىکرد. آرى این صحنهها را مىدید و از شدت تأثر اشک در چشمانش حلقه مىزد و به یاد مادر تازه درگذشتهاش مىافتاد و دلش آتش مىگرفت، اما با اینهمه سعى داشت پدر، این حالت را نبیند و رنج و دردش افزونتر نشود.
ولى پدر، که همه چیز برایش روشن و آشکار بود، رنج دختر کوچک را مىدید و با آن لحن آسمانى و صداى زیبا و پر طنین که فرشتگان آسمان براى شنیدنش صف مىبستند، دختر خردسال و مهربان را دلدارى مىداد و مىگفت: دخترم! گریه نکن و غمگین مباش خداوند یار و یاور تو است و سرانجام فتح و پیروزى عطا خواهد کرد.
بلى، دوران کودکى فاطمه(ع) بدین گونه مىگذشت. آن صدمهها و لطمههاى روحى، دختر خردسال را به تحمل رنج و درد عادت مىداد و توان و مقاومتش را مىافزود و چون فولاد آبدیدهاش مىکرد. و از سوى او مىپرورانید، باعث مىشد که نیروى صبر و استقامت و پایدارىاش هر چه بیشتر تحکیم یابد. و از آن جا که دوران کودکى او همزمان با بحران مشکلات تبلیغى پدر بزرگوارش رسولالله (ص) بود، اما در جریان این بزرگتر شدن، چه رنجهاى عظیمى را مىدید و تحمل مىکرد، فقط خدا مىداند و بس...
در آن زمان پیامبر اسلام، از طرف قریش، هر روز با مشکلات جدیدى روبرو مىشد. هر روز با مسایل حاد اقتصادى و فکرى تهدید مىگشت و مشرکین بر سر راه او، و در ارتباط با دعوت عظیم تاریخساز و جهان شمول وى، موانع و مخاطرات تازهاى ایجاد مىکردند. فاطمه (ع) هنوز کودکى بیش نبود که گاهى مىدید دشمنان قسم خوردهى اسلام در تعقیب جدى پدرش هستند و قصد جان عزیزش را دارند. گاهى مىدید که در ابراز کینه و دشمنى، دنائت و پستى را به جایى مىرساندند که وقتى پیامبر مشغول تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهى بود، شکمباره و أمعا و احشاى گوسفندى را بر اندام و لباس تمیز او مىافکندند، و آنگاه او اشک مىریخت و با دستان کوچکش آنها را از لباس پدر پاک مىکرد. سپس در حالى که قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و کوفته به خانه مىرسانید و در گوشهاى خلوت، اشک بر دامن مىافشانید تا کسى او را گریان نبیند. روز دیگرى مشاهده مىکرد که خانوادهاش و یاران پدرش، از خانه و کاشانهى خود رانده مىشوند و با اتکاى به خداوند و به خاطر هدف متعالى خود همه رنجها را به جان مىخرند و دم نمىزنند. آرى او مىدید که مسلمین رنجدیده، سه سال و اندى در آن درهى محدود و در آن تنگناى اقتصادى و اجتماعى اقامت مىکنند بىآنکه کمترین سستى و فتورى در اصول اعتقاد و ایمان پایدارشان ایجاد شود...
و سختتر و تلختر از همه آن که هنوز بیش از چندین بهار از عمر مبارکش سپرى نشده بود که ضربهى بزرگ روحى بر او وارد آمد و مادر مهربان و تنها مونس شبهاى تاریک و دردآلودش را از دست داد... در اینجا بود که غمى سیاه و اندوهى جانکاه سایهى هولناک خود را بر وجود مبارک فاطمه (ع) افکند و او را با سختىها و مرارتها و ناراحتىهاى روحى، همدم و همراه ساخت...
۳.انس و الفت با پدر
پیغمبر (ص) همواره شدت علاقه و دوستى خویش را نسبت به فاطمه بین مسلمانان ظاهر مىکرد روزى عایشه از آن حضرت پرسید: چه کسى را بیش از همه دوست دارى؟
فرمود: از زنان، فاطمه و از مردان على را.
و نیز در عظمت مقام فاطمه علیهاالسلام همین بس که چون فاطمه (س) بر پیامبر (ص) وارد مىشد آن حضرت به احترامش برمىخاست و رویش را مىبوسید و به او خوشآمد مىگفت و سپس دستش را مىگرفت و بر جاى خودش مىنشاند.
و همواره عادت آن حضرت بر این بود که به هنگام سفر با آخرین نفرى که خداحافظى مىکرد. فاطمه بود و به وقت بازگشت پیش از همه به دیدار او مىشتافت.
برخورد فاطمه (س) با پدر برخوردى مؤدبانه و بسیار متواضعانه بود بگونهاى که فاطمه بیش از همه در تکریم و تعظیم مقام رسالت سعى نموده و پیشه کمال ادب و وقار در رفتار او مشهود بود. گرچه رابطه این دختر و پدر بسیار عاطفى و سراسر محبت و صمیمیت بود، اما این مانع احترام نسبت به پیامبر (ص) نمىشد. فاطمه (س) فرمود:
وقتى آیهى 63 سورهى نور نازل شد
دیگر شرم کردم به پیامبر بابا بگویم و او را پیامبر خدا صدا کردم. حضرت از من روى برگرداند. چند بار به همین ترتیب صدا کردم. و او جواب نداد. سپس فرمود: فاطمه جان این آیه دربارهى تو و خاندانت نازل نشده است. در رابطه با جفاکاران خودخواه فرود آمده است. «أنت منّى و انا منک. قولى یا ابه، فانّها أحیى للقلب و أرضى للرّب» «تو از منى و من از تو هستم. تو بگو بابا زیرا این سخن، دل را زنده و خدا را خشنود مىسازد»
در اکرام نسبت به پیامبر (ص) همین بس که او مشغول نماز (مستحبى) بود، چون صداى پیامبر (ص) را شنید نماز را رها کرد و بسوى آن حضرت آمد و به او سلام کرد. پیامبر (ص) پس از جواب دست بر سر او کشید و فرمود: دخترم حالت چطور است؟ خدا تو را مورد رحمت و غفران قرار دهد.
۴.انس و الفت با مادر
فاطمه علیهاالسلام پنج سال و دو ماه از عمر مبارک خود را در کنار مادر سپرى کرد. پنج سال که مملو بود از دنیاى عاطفه و محبت بین این مادر و فرزند علیهاالسلام.
انس فاطمه علیهاالسلام و خدیجه علیهاالسلام از زمانى آغاز شد که خدیجه علیهاالسلام نور فاطمه علیهاالسلام را در رحم خویش احساس کرد. آن زمان که از شدت تنهائى (بدلیل دورى کردن زنان قریش و بنىهاشم از او دلهره براى وجود مبارک رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم مىرفت تا در درون خدیجه علیهاالسلام صبر، گریبان چاک کند؛ صداى نازنین و آرامشبخش فاطمه علیهاالسلام مادر را آرام مىکرد. ارتباط و محبتى که بین هیچ مادر و دخترى برقرار نبوده و نخواهد بود.
پهنهى این ارتباط عاطفى فقط به دوران باردارى خدیجه علیهاالسلام محدود نشد؛ بلکه تا آخرین لحظات حیات ایشان ادامه داشت. خدیجه علیهاالسلام آنچه را که یک مادر در طول زندگى مىبایست به دختر خویش بیاموزد، در این پنج سال به فاطمه علیهاالسلام آموزش داد. و شاید گاهى نیز این خدیجه علیهاالسلام بود که از دریاى بىکران فاطمه علیهاالسلام بهره مىبرد.
براى فهم بهتر آنچه که ما آنرا کودکى در زمان حیات مادر مىنامیم؛ نظر به رویدادهاى تاریخى و شرایط حاکم بر آن مقطع زمانى لازم و ضرورى است؛ از پنج سال همراهى فاطمه علیهاالسلام با مادر، دو سال اول همراه با تنش و اضطراب مدام در شعب ابىطالب گذشت. و چهار سال بعد همراه بود با، آزردهخاطریهاى خدیجه علیهاالسلام بخاطر عملکرد کفار و فشارهاى روانى حاکم بر خانهى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم که همه و همه در روح لطیف و پراحساس دختر کوچک خانهى وحى و ارتباط او با مادر اثرگذار بود. در عین حال کهولت سن خدیجه علیهاالسلام نیز بر ارتباط بین این مادر و دختر بىتأثیر نبوده است. اما همین دوران کوتاه آنچنان عشقى از وجود مبارک مادر در دل فاطمه علیهاالسلام ایجاد کرده بود که، سالها بعد از آن هرگاه نام خدیجه علیهاالسلام در حضور فاطمه علیهاالسلام مىآمد، اشک از چشمان نازنین فاطمه علیهاالسلام جارى مىشد. بىتابیهاى فاطمه علیهاالسلام بعد از فوت خدیجه علیهاالسلام نیز خود بیانگر این وابستگى عاطفى فاطمه علیهاالسلام به مادر مىباشد.
۵.رحلت عمو و مادر بزرگوارشان در سال عامالحزن
قضاى الهى چنان بود که مرگ این زن فداکار- خدیجه نخسیتن بانوى مسلمان- با مرگ ابوطالب در یکسال اتفاق افتاد آنهم در فاصلهاى کوتاه
فاطمه (ع) چنانکه از قرآن کریم درس گرفته است باید این آزمایش را هم ببیند مرگ خویشاوندان براى او آزمایش دیگرى است. باید برابر این دشوارى بردبارى نشان دهد و منتظر بشارت پروردگار باشد
آن آزمایشها آزمایش جسمانى بود و این امتحان، آزمایش قدرت نفسانى است. مادرش تنها غمخوار پدر در خانه بود و ابوطالب او را برابر دشمنان بیرونى حمایت مىکرد. با بودن ابوطالب مشرکان مکه نمىتوانستند قصد جان پدرش را بکنند. زیرا خویشاوندان او- تیرهى بنىهاشم- تیرهاى بزرگ بودند اگر مکنت و مال آنان در حد بنىزهره، بنىمخزوم و یا بنىحرب نبود، هیچ قبیلهاى در شرافت و بزرگوارى با آنان برابرى نمىکرد. مهتران مکه و ثروتمندان شهر مىدانستند اگر به قصد جان محمد (ص) برخیزند، بنىهاشم خاموش نمىنشینند، و بسا که تیرههاى دیگر نیز به حمایت آنان برخیزند. ناچار درون پر تلاطم خود را با آزار آرام مىکردند. دشنام، ریشخند، سنگپرانى، دهنکجى، تهمت: حربههائى که ناتوانان از آن استفاده مىکنند. تقدیر چنین بود که فاطمه (ع) شاهد همهى این منظرهها باشد، و پس از تحمل این رنجها آن دو صحنهى دلخراش را نیز ببیند.
اکنون فاطمه دیگر دختر خانواده نیست. او جانشین عبداللَّه، عبدالمطلب، ابوطالب و خدیجه است. (اُمّأبیها) چه کنیهى مناسبى! مام پدر. او باید وظیفهى مادرش را عهدهدار شود. باید براى پدرش هم دختر و هم مادر باشد.