سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، جوان توبه کار را دوست دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وقایع بعد از شهادت حضرت زهرا

1.حضور حضرت زهرا در حجةالوداع و غدیرخم جنب و جوش فوق‏العاده‏اى که «مدینه» را در کام خود فروبرده بود، به این خاطر بود که پیامبر عالیقدر اسلام صلى اللَّه علیه و آله و سلم اعلام داشت مى‏خواهد حج وداع انجام دهد. خبر انجام آخرین حج پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم مردم شهر را به تحرک و رفت و آمدهاى شتاب‏آمیزى واداشت و قبایل و چادرنشینهاى اطراف را هم تا آنجا که از این دعوت اطلاع یافته بودند، به داخل شهر کشاند. مدینه شاهد روزهاى شادى و شکوهمندى بود. آنان که دعوت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم را دریافت کرده بودند، از شهرها و نقاط مختلف بلاد اسلامى و حجاز دسته دسته به «مدینه» شتافته و آنگاه که با شهر انباشته از جمعیت روبه‏رو شدند، در اطراف شهر چادر زدند و اسکان یافتند تا در مراسم حج در کنار رسول خدا شرکت جسته و مناسک حج را از فرستاده خدا آموخته و عملى گردانند. دوشنبه پنجم ذیقعده سال دهم هجرت است، بیست و سه سال از رسالت پیامبر گذشته و حضرتش در بهار شصت و سومین سال زندگى خود قرار دارد. او در مدینه غسل انجام داد، دو قطعه پارچه ساده را به عنوان لباس به تن پوشاند و در حالى که محاسن را شانه زده و بدن را خوشبو نموده، و چون نگینى درخشان در میان اعضاء خانواده، یاران مهاجر و انصار و دیگر مسلمانان قدم برمى‏داشت، میدنه را ترک گفت. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نماز ظهر را در مسجد مدینه به جماعت برگزار کرد، اما نماز عصر را در مسجد «شجره» که آن روز تا شهر ده کیلومتر فاصله داشت، به جاى آورد و در حالى که جامه‏هاى احرام را به تن کرده بود، از جلو یاران و همراهان که تعداد آنان به نود یا یکصد و بیست و چهار هزار تن مى‏رسید، بیابان سوزان حجاز را لبیک‏گویان به شوق دیدار کعبه پیش گرفتند. آهنگ درهم پیچیده‏ى زنگهاى شترهایى که کاروانیان را حرکت مى‏دهند، در سکوت شب صحرا، آواى دلارامى را پدید آورده است. ماه، در شبهاى اوائل ماه، زود به آغوش غروب مى‏خرامد و شب را در سکوت مطلقى فرومى‏برد تا «شیران روز» که اکنون «راهبان شب» گردیده‏اند با نور ضمیر خویش به اوراق کتاب هستى بنگرند و زمزمه شبانه آنان را از خاک به افلاک اوج گیرد. کاروان حج به پیشوایى محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم راه مکه را ادامه مى دهد. زمینهاى ریگزار و خاموش حجاز زیر پاى هزاران مرد و زن که لبیک آنان به طور بى‏سابقه‏اى فضا را پر کرده است، مى‏لرزد و راهیان این سفر تاریخى، ضمن اینکه در هر منزلگاهى براى استراحت و خوردن غذا توقفى دارند، به راه ادامه مى‏دهند. فاصله مدینه تا مکه حدود نود فرسنگ است، کاروانها به طور معمول این فاصله را ده روز مى‏پیمودند. این کاروان عظیم هم، در حالى که دوشنبه از مدینه بیرون آمده، پس از پنج روز راهپیمائى صبحگاه پنجشنبه روز ششم به «ابواء» رسید. سرزمین «ابواء» براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم حساب دیگرى دارد، بوى دیگرى مى‏دهد. آن زمین سالها قبل «آمنه» مادر محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در آغوش پنهان ساخته و اکنون رسول خدا بر تربت مادر رسیده و با چند قطره اشک مزار مادر را شستشو مى‏دهد، و اندکى بیش از سایر منازل، اقامت مى‏کند تا مهر مادر را پاس دارد. پیامبر دوست مى‏دارد اندکى بیشتر هم بر مزار مادر توقف کند، اما رسالت عظیم‏تر حج، این فرصت را از او مى‏گیرد، و ناچار از آن منزل حرکت مى‏کند و همچنان این سالار بزرگ بر هدایت همراهان به راه شبانه‏روزى ادامه مى‏دهد. کاروان عظیم حج هزاران نفرى رسول خدا که فاطمه اطهر علیهاالسلام، همسران پیامبر، اسماء دختر عمیس و زنان دیگرى در آن حضور دارند، فرسنگها راه را پشت سر گذاشت. در حالى که شترانى را هم براى قربانى از مدینه همراه خود آورده بودند. آنها خسته و فرسوده به نظر مى‏رسیدند، پس از عبور از سرزمین «جحفه» شب یکشنبه، چهارم ذیحجه، در منزلگاه «ذى‏طوى» که در نزدیکى مکه قرار داشت، توقفى کردند و پس از اداى نماز صبح همان روز، از گردنه «کواء» وارد مکه شدند، از درب «بنى‏شیبه» به مسجدالحرام آمدند و به اعمال حج پرداختند. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم و کاروان همراه، طواف کردند، نماز خواندند، سعى صفا و مروه انجام دادند، از زمزم نوشیدند، دعاى فراوانى سر دادند و به این ترتیب اعمال عمره آنان تازه پایان یافته بود که على علیه‏السلام هم پس از مأموریت «یمن» براى شرکت در مراسم حج رسول خدا، که از آن با اطلاع بود، خود را به مکه رسانید و پس از انجام اعمال به ملاقات رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم و فاطمه علیهاالسلام شتافت. این کاروان از روز یکشنبه تا پنجشنبه هشتم ذیحجه به مدت چهار روز در مکه توقف داشت، بعد از ظهر همان روز، که «یوم ترویه» نام دارد افراد، در حالى که غسل کرده و لباس احرام به تن پوشیده بودند، براى اعمال حج روانه سرزمین «منى» شدند و پس از توقف در «منى» صبح روز نهم ذیحجه، به بیابان عرفات وارد گردیدند. سخنرانى پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در عرفات، یک منشور عمیق اعتقادى، اخلاقى، حقوقى و سیاسى است. که آن را شمرده شمرده ایراد مى‏فرموده، گاهى توقفى مى‏کرده و حتى براى اینکه همه هزاران مخاطب، همه مطالب را بشنوند «ربیعة بن امیة بن خلف» گفتار او را با صداى بلند و به طور شمرده براى دیگران تکرار مى‏کرد. فرازهائى از آن خطابه مهم به این ترتیب است: - اى مردم! به سخن من درست گوش فرادهید، شاید بعد از این، در این مکان دیگر مرا نبینید و آخرین دیدار من با شما در این مکان باشد! - اى مردم! شما مى‏دانید، این سرزمین، این ماه و این روز، همه محترمند، و خداوند هم جان و مال همگان را محترم شمرده و هیچ‏کس حق تجاوز به مال و جان کسى را ندارد. - اى مردم! درباره رعایت حق زنان به شما سفارش مى‏کنم، آنان امانتهاى الهى در دست شما مى‏باشند، از آنان کامجوئى مى‏کنید، خداوند آنان را براى شما حلال گردانیده، و درباره لباس و خوراک و خوشرفتارى نسبت به آنان نباید هیچ گونه مسامحه‏اى داشته باشید. - اى مردم! مسلمان برادر مسلمان است و هرگز نباید درباره او غیبت و حیله و خیانت روا دارد و در جان و مال او تجاوز نماید. - اى مردم! مبادا بعد از من راه کفر و گمراهى را پیش گیرید و به راه اختلاف و سرگردانى روى آورید، زیرا من براى پس از خود، دو یادگار به جاى مى‏گذارم که اگر بدان پناه برید هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو یادگار: کتاب خداوند و عترت من که اهل‏بیتم مى‏باشند، هستند. بارى، سخنرانى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در عرفات پایان یافت، در طى آن دوازده بار اللهم اشهد گفت و خداوند را در آن سرزمین مقدس به گواهى خواند و در فاصله‏هاى سخن، که «ربیعه» آن را جمله جمله به گوش افراد مى‏رسانید، در جواب رسول خدا، که مى‏فرمود: «الاهل بلنت؟ آیا من رسالت خود را انجام دادم؟» هزاران مرد و زن مسلمان حاضر در صحراى عرفات، سخنان و انجام رسالت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را تأیید کردند و پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم سفارش کرد، این مطالب را افراد حاضر وقتى به شهر و دیار خود برگشتند دیگران هم برسانند. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در «منى» و پس از آن هم سخنرانیها و مطالبى براى همراهان بیان داشته است، اما چیزى که دل همراهان، را غم‏آلود ساخته، آن جمله رسول خداست: «در این مکان دیگر مرا نخواهید دید!» از سوى دیگر یک گروه چهارده نفرى از کفار و منافقین هم در صدد قتل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم برمى‏آیند و مى‏خواهند به وسیله آب مسموم، یا رم دادن شتر آن حضرت در کوهها، وجود نازنینش را از میان بردارند که با عنایت خداوند موفق نمى‏شوند. به هر حال، اعمال حج پایان مى‏یابد و پس از چند روز پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم و همراهان و همه حاجیان مکه را ترک مى‏گویند و راه وطن را پیش مى‏گیرند. در بازگشت. در سر هر کسى سودائى است، اما رسول خدا به آینده مى‏اندیشد، او براى امت بسیار زحمت کشیده و شدیدا نگران است. قرآن کریم مسئله‏ى دلسوزى و عشق و علاقه پیامبر به اسلام و امت مسلمان را با تعبیر: «... عزیز علیه ما عنتم، حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم» بیان فرموده است. وجود رسول خدا رحمت است، ناراحتى آینده امت بر قلب او سنگینى مى‏کند و براى نجات و آسایش امت حرص شدید و تلاش فراوان دارد. رسول خدا، براى پس از خود و آینده اسلام عزیز نگران است، او هیچگاه امت را بدون سرپرست نمى‏گذاشت. در سال هفتم هجرت هم که براى شرکت در جنگ خیبر موقتاً مدینه را ترک مى‏گفت: «سباع بن عرفطه‏ى غفارى» را جانشین خود قرار داد. در سال نهم هجرت نیز وقتى براى «جنگ تبوک» رفت، على علیه‏السلام را به جانشینى خود در مدینه برگزید اما پس از سفر ابدى و غیبت همیشگى خود، براى امت اسلامى چه باید کرد؟ کاروان عظیم حجى که مکه را ترک گفته به سوى مدینه به راه خود ادامه مى‏دهد. چند روزى راه را پشت سر گذاشته و آهنگ دراى کاروان در فضا درهم مى‏پیچد. آفتاب چون آتش بر لخته سنگها و ماهورها مى‏بارد، و چهره‏هاى زنان و مردانى را که در رکاب پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم حج گذارده‏اند و اکنون رنج سفر را بر خود هموار مى‏کنند، مى‏سوزاند. اصل مسئله جانشینى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به عنوان استمرار رسالت، براى خود آن حضرت روشن است، زیرا خداوند از قبل تکلیف را مشخص کرده و آیه تبلیغ هم بدان گواهى مى‏دهد، بلکه مشکل در شیوه و زمان تعیین موضوع جانشینى است که ناگاه اطرافیان رسول خدا مشاهده مى‏کنند، چهره او برافروخته مى‏شود، انقلاب روحى به او دست مى‏دهد و عرق از پیشانى بلندش بر رخسار سرازیر مى‏گردد. اینجا سرزمین پهناور «جحفه» است. در بخشى از دامنه آن گودال بزرگ آبى قرار دارد، که به آن «غدیر» گفته مى‏شود. نزدیک ظهر روز هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت است و سابقه‏ى آثار و علائم وحى که به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نازل مى‏شد، براى یاران و اطرافیان، سابقه‏ى شناخته شده بود. به همین دلیل وقتى آن حالت را در وجود نازنین رسول گرامى اسلام مشاهده کردند، با اشاره‏ى او شترش را خوابانیدند. نغمه آسمانى سر رسیده است: اى پیامبر! آنچه از خداوند بر تو نازل گردیده، ابلاغ کن. اگر چنین نکنى رسالت الهى را انجام نداده‏اى، بیم نداشته باش، خداوند تو را از مردم حفظ مى‏کند. کاروان متوقف شد و چه جاى مناسبى! سر سه راهى مدینه و مصر و عراق، اگر جاى دیگر مى‏شد، مصریان و عراقیان بى‏خبر جدا مى‏شدند.... اینجا «غدیرخم» است.... همگان از گودال آب وضو گرفتند و در آن دامنه پاک و صاف صحرا نماز ظهر را به امامت رسول خدا به جاى آوردند. به دستور پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم افرادى را که جلو رفته بودند بازگرداندند و دنباله‏روهاى قافله هم سر رسیدند و توقف کردند، در دامنه غدیر جمعیت انبوهى تا یکصد و بیست هزار نفر گرد آمده است. پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم مى‏خواهد سخنرانى کند و پیام مهمى را ابلاغ نماید. از جهاز شترها منبر بلندى ساختند پیامبر بر بالاى آن قرار گرفت و به سخنرانى پرداخت، تقریبا مضمون سخنرانى «عرفات» تکرار شد و افرادى که در نقطه‏هاى مختلف آن دریاى جمعیت زن و مرد مستقر شده بودند، همه مطالب رسول خدا را به گوش همگان مى‏رساندند. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم حمد و ثناى الهى را انجام داد، از حاضران براى رسالت و ولایت خویش اقرارهاى متعدد گرفت، و آنگاه در حالى که على علیه‏السلام را بر بالاى منبر نزد خود، یک پله پائین‏تر قرار داده بود، فرمود: «اى مردم! آیا من نسبت به اهل ایمان، از خود آنها ولایت بیشترى دارم؟» همگان فریاد برداشتند: «همین‏طور است، اى رسول خدا.» آنگاه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم ادامه داد: «من کنت مولاه، فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» هرکس من مولاى او هستم. این على علیه‏السلام هم مولاى اوست. خدایا! دوست بدار آنکه على علیه‏السلام را دوست بدارد، و دشمن بدار، با آن که با على علیه‏السلام درستیزد... سخنرانى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم که با فاصله و شمرده صورت مى‏گرفت، و احیاناً افراد در آن میان سؤالهائى هم مى‏کردند، حدود چهار ساعت طول کشید، و افرادى که لب به «حجرالاسود» گذاشته و عموماً در زمزم حرم جان شسته و صفاى «صفا» را به جان خریده بودند، آن را استماع کردند! در صحراى سوزان «غدیر» شور و حال بهشتى بوده و در خیمه خلافت على علیه‏السلام، که سه روز در آن سرزمین برافراشته بود، شکوه و جلال مقدسى موج مى‏زد. هلهله‏ى شادى در فضا اوج مى‏گرفت و افراد دسته دسته بدان وارد مى‏شدند و ضمن تبریک، دست على علیه‏السلام را به بیعت مى‏فشردند. از افراد سرشناسى که جلوتر از دیگران تبریک گفتند و بیعت کردند، عبداللَّه بن قحافه (ابوبکر)، عمر به خطاب، طلحه بن عبداللَّه، زبیر بن عوام و عبداللَّه بن عباس را مى‏توان نام برد، که ابوبکر و عمر در حالى که دست على علیه‏السلام را در دست گرفته بودند، مى‏گفتند: «به به، اى پسر ابوطالب، به تو تبریک مى‏گوئیم، که مولاى هر مرد و زن مسلمان شده‏اى.» آنگاه هم که خطابه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم به پایان مى‏رسید و موضوع مهم خلافت على علیه‏السلام تثبیت مى‏گردید، آیه قرآن نازل شد: «امروز کافران از اینکه به دین شما زیانى رسانند، مأیوس گردیدند، شما از آنان نترسید، از من بیم به دل داشته باشید، امروز دین شما را به سر حد کمال رساندم و نعمت خویش را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان بهترین آئین برگزیدم.» سرانجام کاروان عظیم یکصد و بیست هزار نفرى که مدت سه شبانه روز در «غدیرخم» توقف نموده بود، پس از اینکه به نعمت والاى ولایت و امامت دست یافت به صورت گروههاى مختلف راهى دیار خود گردیدند. رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم با یک دنیا شادى فریاد برداشت: یوم غدیرخم، افضل اعیاد امتى... روز عید غدیرخم، از بهترین عیدهاى امت من است. 2.آخرین لحظات عمر پیامبر و حالات حضرت زهرا اضطراب و دلهره سراسر «مدینه» را فراگرفته بود. یاران پیامبر با دیدگانى اشکبار، و دلهائى آکنده از اندوه دور خانه‏ى پیامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بیمارى پیامبر آگاه شوند. گزارشهائى که از داخل خانه به بیرون مى‏رسید، از وخامت وضع مزاجى آن حضرت حکایت مى‏کرد؛ و هر نوع امید به بهبودى را از بین مى‏برد و مطمئن مى‏ساخت که جز ساعاتى چند، از آخرین شعله‏هاى نشاط زندگى پیامبر باقى نمانده است. گروهى از یاران آن حضرت علاقمند بودند که از نزدیک رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولى وخامت وضع پیامبر اجازه نمى‏داد در اطاقى که وى در آن بسترى گردیده بود؛ جز اهل‏بیت وى، کسى رفت و آمد کند. دختر گرامى و یگانه یادگار پیامبر، فاطمه (ع)، در کنار بستر پدر نشسته بود، و بر چهره‏ى نورانى او نظاره مى‏کرد. او مشاهده مى‏نمود که عرق مرگ، بسان دانه‏هاى مروارید، از پیشانى و صورت پدرش سرازیر مى‏گردد. زهرا (ع)، با قلبى فشرده و دیدگانى پر از اشک و گلوى گرفته، شعر زیر را که از سروده‏هاى ابوطالب درباره پیامبر عالیقدر بود، زمزمه مى‏کرد و مى‏گفت: شعر وابیض یستسقى الغمام بوجهه - ثمال ایتامى عصمة للارامل چهره‏ى روشنى که به احترام آن، باران از ابر درخواست مى‏شود، شخصیتى که پناهگاه یتیمان و نگهبانان بیوه زنان است. در این هنگام، پیامبر دیدگان خود را گشود، و با صداى آهسته به دختر خود فرمود: این شعرى است که ابوطالب درباره‏ى من سروده است؛ ولى شایسته است به جاى آن، آیه‏ى زیر را تلاوت نمائید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من یتقلب على عقبیه فلن یضر اللَّه شیئا و سیجزى الشاکرین»: محمد پیامبر خدا است و پیش از او پیامبرانى آمده‏اند و رفته‏اند. آیا هرگاه او فوت کند و یا کشته شود، به آئین گذشتگان خود بازمى‏گردید؟ هرکس به آئین گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمى‏رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد. پیامبر با دختر خود سخن مى‏گوید: تجربه نشان مى‏دهد که عواطف در شخصیتهاى بزرگ، بر اثر تراکم افکار و فعالیتهاى زیاد، نسبت به فرزندان خود کم‏فروغ مى‏گردد. زیرا اهداف بزرگ و افکار جهانى آنچنان آنان را به خود مشغول مى‏سازد که دیگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالى براى بروز و ظهور نمى‏یابد؛ ولى شخصیتهاى بزرگ معنوى و روحانى از این قاعده مستثنى هستند. آنان با داشتن بزرگترین اهداف و ایده‏هاى جهانى و مشاغل روزافزون، روح وسیع و روان بزرگى دارند، که گرایش به یک قست، آنها را از قسمت دیگر بازنمى‏دارد. علاقه‏ى پیامبر به یگانه فرزند خود، از عالیترین تجلى عواطف انسانى بود تا آنجا که پیامبر هیچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمى‏کرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او مى‏شتافت. در برابر همسران خود، از وى احترام شایسته‏اى به عمل مى‏آورد، و به یاران خود مى‏فرمود: «فاطمه پاره‏ى تن من است. خشنودى وى خشنودى من، و خشم او خشم من است». دیدار زهرا، او را به یاد پاکترین و عطوفترین زنان جهان، «خدیجه» مى‏انداخت که در راه هدف مقدس شوهر، به سختیهاى عجیبى تن داد و ثروت و مکنت خود را در آن راه بذل نمود. در تمام روزهایى که پیامبر بسترى بود، فاطمه «ع» در کنار بستر پیامبر نشسته و لحظه‏اى از او دور نمى‏شد. ناگاه پیامبر به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید. دختر پیامبر قدرى خم شد و سر را نزدیک پیامبر آورد. آنگاه پیامبر با او به طور آهسته سخن گفت. کسانى که در کنار بستر پیامبر بودند، از حقیقت گفتگوى آنها آگاه نشدند. وقتى سخن پیامبر به پایان رسید، زهرا سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جارى گردید. ولى مقارن همین وضع، پیامبر بار دیگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. این بار زهرا با چهره‏اى باز و قیافه‏اى خندان و لبان پر تبسم سر برداشت. وجود این دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضرا را به تعجب واداشت. آنان از دختر پیامبر خواستند که از حقیقت گفتار پیامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمى‏کنم. پس از درگذشت پیامبر، زهرا (ع) روى اصرار «عائشه»، آنان را از حقیقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که من از این بیمارى بهبودى نمى‏یابم. براى همین جهت به من، گریه و ناله دست داد، ولى بار دیگر به من گفت که تو نخستین کسى هستى که از اهل‏بیت من، به من ملحق مى‏شوى. این خبر به من نشاط و سرور بخشید، فهمیدم که پس از اندکى به پدر ملحق مى‏گردم. در آخرین لحظه‏هاى زندگى، چشمان خود را باز کرد و گفت: برادرم را صدا بزنید تا بیاید در کنار بستر من بنشیند. همه فهمیدند مقصودش على است. على در کنار بستر وى نشست، ولى احساس کرد که پیامبر مى‏خواهد از بستر برخیزد. على پیامبر را از بستر بلند نمود و به سینه‏ى خود تکیه داد. چیزى نگذشت که علائم احتضار، در وجود شریف او پدید آمد. شخصى از ابن‏عباس پرسید، پیامبر در آغوش چه کسى جان سپرد. ابن‏عباس گفت: پیامبر گرامى در حالى که سر او در آغوش على بود، جان سپرد. همان شخص افزود که عایشه مدعى است که سر پیامبر بر سینه‏ى او بود که جان سپرد. ابن‏عباس گفته‏ى او را تکذیب کرد و گفت: پیامبر در آغوش على جان داد. و على و برادر، من، فضل او را غسل دادند. امیر مؤمنان، در یکى از خطبه‏هاى خود به این مطلب تصریح کرده مى‏فرماید: «و لقد قبض رسول‏اللَّه و ان رأسه لعلى صدری... و لقد ولیت غسله والملائکة اعوانی». پیامبر در حالى که سر او بر سینه‏ى من بود، قبض روح شد. من او را در حالى که فرشتگان مرا یارى و کمک مى‏کردند، غسل دادم. گروهى از محدثان نقل مى‏کنند که آخرین جمله‏اى که پیامبر در آخرین لحظات زندگى خود فرمود، جمله‏ى «لا، مع الرفیق الاعلى» بوده است. گویا فرشته‏ى وحى او را در موقع قبض روح مخیر ساخته است که بهبودى یابد و بار دیگر به این جهان بازگردد؛ و یا پیک الهى رسانیده است که مى‏خواهد به سراى دیگر بشتابد و با کسانى که در آیه‏ى زیر به آنها اشاره شده، بسر ببرد. «فأولئک مع الذین أنعم اللَّه علیهم من النبیین والصدیقین والشهداء والصالحین و حسن أولئک رفیقاً»: آنان با کسانى هستند که خداوند به آنها نعمت بخشیده؛ از پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان، و اینها چه نیکو دوستان و رفیقانى هستند. پیامبر این جمله را فرمود و دیدگان و لبهاى وى روى هم افتاد. 3.مشاهدات عایشه در آخرین لحظات عمر پیامبر عن عائشة ان رسول‏اللَّه (ص) دعا فاطمة ابنته فسارها فبکت، ثم سارها فضحکت، فقالت عائشة: فقلت لفاطمة: ما هذالذى سارک به رسوله اللَّه (ص) فبکیت ثم سارک فضحکت؟ قالت: سارنى فاخبرنى بموته فبکیت، ثم سارنى فاخبرنى انى اول من یتبعه من اهله فضحکت و فى روایة اخرى: ثم سارنى ثانیة و اخبرنى انى سیدة نساء اهل الجنة فضحکت. عایشه مى‏گوید: رسول خدا در ساعات آخر عمرش حضرت فاطمه را به حضورش فراخواند و لحظاتى به نجوا و صحبت محرمانه پرداخت، من از دور دیدم که فاطمه علیهاالسلام نخست گریه کرد و سپس خندید. من از این کار تعجب کرده و از دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله پرسیدم: یا فاطمه! با پیامبر خدا چه صحبتى کردید که اول گریه کردى و سپس خندیدى؟ او از فاش کردن موضوع مذاکره خوددارى کرد، ولى پس از رحلت پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله چون از وى دوباره خواستم که آن را بگوید، فرمودند: پدرم در مرحله‏ى نخست، از رحلت خود به من خبر داد و لذا گریه کردم، ولى سپس به من فرمود: اولین کسى که از خانواده‏ام به من ملحق مى‏شود تو هستى و لذا خنده نمودم. و در یک روایت دیگر فرمودند: تو سیده و سرور زنان اهل بهشتى و از این جهت خوشحال شدم. 4.رحلت نبى مکرم اسلام بر طبق روایات مشهور میان محدثین شیعه، رحلت رسول خدا (ص) در روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر اتفاق افتاد، ولى مشهور نزد اهل سنت آن است که آن مصیبت بزرگ در روز دوازدهم ربیع‏الاول واقع شد و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شریف آن حضرت گذشته بود. و چون امیرالمؤمنین (ع) طبق وصیت رسول خدا (ص) خواست بدن آن حضرت را غسل دهد فضل بن عباس را طلبید تا به او کمک کند و بدو دستور داد چشمان خود را ببندد و آب به دست على (ع) بدهد، و بدین ترتیب على (ع) جنازه را غسل داد و حنوط و کفن کرد، سپس به تنهایى بر او نماز خواند، آنگاه از خانه بیرون آمده و رو به مردم کرد و گفت: - همانا پیغمبر در زندگى و پس از مرگ امام و پیشواى ماست اکنون دسته دسته بیایید و بر او نماز بخوانید، و پس از انجام این کار عباس بن عبدالمطلب شخصى را به نزد ابوعبیده جراح که براى مردم مکه قبر مى‏کند فرستاد تا او کار حفر قبر آن حضرت را به عهده گیرد و در همان اتاقى که پیغمبر از دنیا رفته بود قبرى حفر کرده و همانجا آن حضرت را دفن کردند. و چون هنگام دفن شد انصار مدینه از پشت خانه صدا زدند: یا على براى خدا حق ما را نیز در این روز فراموش نکن و اجازه بده تا یکى از ما نیز در دفن رسول خدا شرکت جوید و ما نیز از این افتخار سهم و نصیبى ببریم. على (ع) اجازه داد اوس بن خولى- که یکى از شرکت کنندگان در جنگ بدر و از بزرگان قبیله بنى‏عوف بود- در مراسم دفن آن حضرت شرکت جوید و چون اوس بن خولى به داخل خانه آمد على (ع) بدو فرمود: - تو در میان قبر برو، و على (ع) جنازه‏ى رسول خدا (ص) را برداشته بر دست او نهاد و اوس جنازه را در قبر نهاد و چون روى زمین قبر قرار گرفت بدو فرمود: اکنون بیرون آى، سپس خود امیرالمؤمنین (ع) داخل قبر شد و بند کفن را از طرف سر باز کرد و گونه‏ى مبارک رسول خدا را روى خاک نهاد و لحد چیده خاک روى قبر ریختند و بدین ترتیب با یک دنیا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (ص) را در خاک دفن کردند.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد زیدونی ( یکشنبه 86/7/1 :: ساعت 10:34 صبح )


»» یازده نکته در رابطه با فدک

1.رابطه‏ى غصب فدک و خلافت ابوبکر

امام معتزلى مى‏گوید؛ از یکى از اساتید عالى مقام مدرسه غربى بغداد به نام على بن فارقى پرسیدم:
اکانت فاطمة صادقة؟ قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع الیها أبوبکر فدک و هى عنده صادقة؟ فتبسم، ثم قال: لو اعطاها الیوم فدک لمجرد دعواها لجائت الیه غدا و ادعت لزوجها الخلافة، و زحزحته عن مقامه...
آیا فاطمه علیهاالسلام که نسبت به فدک ادعا داشت راستگو بود؟
استاد بغداد: بلى.
امام معتزلى: پس چرا ابوبکر فدک را به وى نداد، در حالى که مى‏دانست فاطمه علیهاالسلام راست مى‏گوید؟!
استاد بغداد ضمن تبسم گفت: «اگر در آن روز ابوبکر فاطمه علیهاالسلام را به مجرد ادعایش تأیید کرده و فدک را به او مى‏داد، روز دیگر مى‏آمد و مى‏گفت: خلافت مال شوهرم است و بدین طریق ابوبکر را از مقامش معزول مى‏داشت...»
امام معتزلى پس از نقل نظر استاد آنگاه خودش چنین مى‏گوید: «و هذا کلام صحیح»و این گفتار حقیقت دارد.
در اینجا معلوم مى‏شود که تصرف فدک و مبارزه غیر منطقى با فاطمه و امیرالمؤمنین علیهماالسلام به چه منظورى بوده است؟!

2.دو رفتار متفاوت با دو دختر پیامبر در طول تاریخ

در تاریخ، جنگ بدر آمده است که شوهر حضرت زینب (دختر پیامبر خدا) به نام ابوالعاص جزو اسیران بود و زینب براى نجات شوهر خود، گردنبندش را که از مادرش حضرت خدیجه به او رسیده بود، به خدمت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرستاد، تا در برابر آن ابوالعاص را آزاد سازد. چون چشمان پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله به آن گردنبند افتاد شدیداً متأثر شد و خطاب به مسلمانان فرمود: اگر صلاح مى‏دانید هم اسیر دخترم را آزاد سازید و هم این گردنبند را به وى برگردانید؟
مسلمانان نیز این خواهش پیامبر را پذیرفته، ابوالعاص را آزاد ساخته و گردنبند را به زینب برگرداندند. امام معتزلى مى‏گوید: من این جریان را براى استاد و نقیب خود ابوجعفر خواندم و سؤال کردم: آیا ابوبکر و عمر در این صحنه نبودند؟ و آیا سزاوار بود با فاطمه علیهاالسلام در مورد فدک چنین کردند؟ و اضافه کردم که اگر فدک مال زهرا هم نبود، مناسب نبود که از مسلمانان، مانند پیامبر اجازه مى‏گرفتند و فدک را به او مى‏دادند، تا بدین طریق دل زهرا شکسته نمى‏شد؟ و آیا فاطمه علیهاالسلام با اینکه برترین زن عالمین است. (سیدة نساء العالمین) به اندازه خواهرش زینب ارزش نداشت؟!
نقیب گفت: آرى، چه مى‏شد ابوبکر این کار را مى‏کرد و به مردم مى‏گفت: این دختر پیامبر شماست، او فدک و این چند درخت را مى‏خواهد و بدون تردید مردم نیز مانع نمى‏شدند... ولى ابوبکر و عمر به روش محبت حرکت نکردند.
(انهما لم یأتیا بحسن فى شرع التکرّم)

3.چرا امیرالمؤمنین فدک را در زمان حکومتش پس نگرفت؟

در اینجا این سؤال پیش مى‏آید که اگر فدک مال زهرا بود، چرا امیرالمؤمنین پس از رسیدن به خلافت، آن را شخصاً تصاحب نکردند و یا به فرزندان فاطمه تقسیم ننمودند؟ جواب این سؤال را مى‏توان از نامه‏ى چهل و پنج نهج‏البلاغه استفاده کرد که مولا مى‏فرمایند: «ما اهل‏بیت نیز سخاوتمندانه از آن گذشتیم.» (و سخت عنها نفوس قوم آخرین).
و بدین‏وسیله مى‏رسانند که مسائل مادى براى ما اهل‏بیت ارزش چندانى ندارد، بلکه تعقیب فدک روى یک سلسله مسائل اسلامى و اجتماعى و سیاسى بود، که با کمال تأسف از سوى خلیفه‏ى وقت بروز کرده بود... و چون على علیه‏السلام از فدک گذشته بود، قهراً فرزندان فاطمه علیهاالسلام نیز به این عمل راضى بودند و هرگز دوست نداشتند پس از گذشت بیست و پنج سال دوباره طرح مسأله فدک سوء تفاهمى در بین مسلمانان ایجاد نماید.
در این زمینه مرحوم سید مرتضى- رضوان‏اللَّه‏علیه- مى‏فرمایند: چون حکومت به على علیه‏السلام رسید، از آن حضرت خواستند فدک را از فیى مسلمین خارج سازد، آن حضرت در جواب فرمودند:
انى لاستحیى من اللَّه ان ارد شیئا منع منه ابوبکر و امضاه عمر. من از خدایم شرم مى‏کنم چیزى را که ابوبکر آن را منع کرد و عمر بر آن صحه گذاشت به صاحبان اصلیش برگردانم. على علیه‏السلام در این فراز، هم به تصرف عدوانى فدک و عمل خلاف ابوبکر و عمر اشاره کرده و هم، بزرگوارى و بى‏اعتنایى خویش را به مال و منال دنیا نشان داده است.
و چون از امام صادق علیه‏السلام در این زمینه سؤال کردند، آن حضرت فرمودند:
للاقتدا برسول‏اللَّه لما فتح مکة و قدباع عقیل بن ابى‏طالب داره، فقیل له: یا رسول‏اللَّه! الا ترجع الى دارک؟ فقال: هل ترک عقیل لنا دارا؟ انا اهل‏بیت لانسترجع شیئا یؤخذ منا ظلما. 
على علیه‏السلام در این مورد از پیامبر خدا تقلید و تبعیت نموده است، زیرا: از آن حضرت پس از فتح مکه پرسیدند که به خانه‏ات نمى‏روى؟ فرمودند: عقیل بن ابى‏طالب براى ما خانه‏اى نگذاشته، همه را فروخته است و ما اهل‏بیت چنین عادت داریم هنگامى که چیزى را به ظلم از ما گرفتند، دیگر به آن رجوع نمى‏کنیم.
و در یک روایت دیگر از امام صادق علیه‏السلام آمده است:
با شهادت فاطمه و با مرگ ابوبکر و عمر، هر دو طرف مخاصمه به پیشگاه خدا رسیده‏اند و به ترتیب، پاداش و کیفر نیز دیده‏اند. بنابراین مناسب نیست بعد از عقاب غاصب و ظالم و پاداش مظلوم فدک را دنبال کرد.
در اینجا متوجه مى‏شویم که امیرالمؤمنین علیه‏السلام پس از رسیدن به حکومت، چرا مسأله‏ى فدک را مطرح نکرده و از تصرف آن خوددارى ورزیده است.

4.پیشگویى خداوند و پیامبر درباره‏ى غصب فدک

اهمیت و عظمت ماجراى غصب فدک را از آنجا مى‏توان فهمید که در پیشگوئى‏هاى غیبى که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بدست ما رسیده درباره‏ى آن خبر داده شده است. در اینجا به سه مورد اشاره میشود:
1. از اخبارى که خداوند در شب معراج به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله خبر داد این بود: دختر تو مورد ظلم قرار مى‏گیرد و از حق خود محروم مى‏شود و همان حقى که تو براى او قرار مى‏دهى غاصبانه از او مى‏گیرند... و او هیچ مدافعى براى خویش پیدا نمى‏کند». 
2. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «من هرگاه فاطمه را مى‏بینم بیاد مى‏آورم آنچه بعد از من با او رفتار خواهند کرد. گویا او را مى‏بینم که خوارى وارد خانه‏اش گشته و حرمت او شکسته شده و حق او غصب شده و ارث او را نمى‏دهند... او در آن هنگام مى‏گوید: «پروردگارا من از زندگى سیرم و از اینان خسته شدم. مرا به پدرم ملحق فرما». خداوند او را به من ملحق مى‏نماید، و او اول کسى از اهل‏بیتم خواهد بود که به من ملحق مى‏شود. فاطمه نزد من مى‏آید در حالى که محزون و مصیبت کشیده و غمگین است. حقش غصب شده و خود شهید شده است. در آن هنگام من خواهم گفت: «خدایا هرکس بر او ظلم کرده لعنت کن، و هرکس حق او را غصب کرده عذاب فرما، و هرکس ذلت بر او وارد کرده ذلیل کن، و هرکس به پهلوى او زده تا فرزند خود را سقط نموده در آتش دائمى قرار ده». ملائکه هم آمین مى‏گویند». 
3. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «ملعون است کسى که بعد از من به دخترم فاطمه علیهاالسلام ظلم کند و حق او را غصب نماید و او را به شهادت برساند... اى فاطمه اگر همه‏ى پیامبران مبعوث خداوند و همه‏ى ملائکه‏ى مقرب الهى درباره‏ى مبغض تو و غاصب حق تو شفاعت کنند، هرگز خداوند آنان را از آتش بیرون نمى‏آورد».
4. هنگامى که رحلت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رسید آن حضرت گریه کرد بطورى که اشک محاسن حضرت را تر کرد. پرسیدند: یا رسول‏اللَّه، براى چه گریه مى‏کنید؟ فرمود: «براى فرزندانم و آنچه اشرار امتم با آنان رفتار مى‏کنند. گویا فاطمه را مى‏بینم که بعد از من به او ظلم شده و او صدا مى‏زند: «اى پدر، بفریادم برس»، ولى احدى از امتم به او کمک نمى‏کند».
5. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: «دخترم، تمام بدبختى بر کسى که به تو ظلم کند، و خوشبختى عظیم بر کسى که تو را یارى کند».

5.شکایت حضرت زهرا ع از غاصب فدک

یکى از برگهاى مصیبت‏بار دفتر فدک دل سوخته‏ى فاطمه علیهاالسلام در این ماجرا است که با اشک خود شکایت به پدر برد.
حضرت زینب کبرى علیهاالسلام مى‏فرماید: «آنگاه که ابوبکر تصمیم نهائى درباره‏ى فدک را گرفت و حضرت زهرا علیهاالسلام از پاسخ مثبت آنها به کلام خود مأیوس شد، کنار قبر پدرش پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آمد و خود را روى قبر انداخت و رفتار مردم با او را به پیشگاه آن حضرت شکایت برد و آن قدر گریه کرد که تربت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از اشک فاطمه علیهاالسلام تر شد و اشعارى حاکى از مصائب وارده خواند».
البته اشک فاطمه علیهاالسلام خشک نخواهد شد، و به اشک او ائمه علیهم‏السلام و شیعیانشان تا آخر روزگار اشک خواهند ریخت تا یکدلى محبان زهرا علیهاالسلام بر همه ظاهر و معلوم گردد.

6.حرمت مصرف اموال غصبى فدک

نکته‏اى که غاصبین باید بدانند آنست که پس از غصب فدک هر تصرفى هم که در آن صورت بگیرد غاصبانه بوده و حرام است، ولى چه جالب است که این مطلب را عیناً از کلام حضرت زهرا علیهاالسلام بشنویم که فرمود:
«اگر آن دو نفر مایه‏ى قوت مرا از تصرف من بیرون آوردند و آن آذوقه‏ى کم را از من مانع شدند، ولى این را براى روز محشر درجه‏اى حساب مى‏کنم، و خورندگان محصولش آن را به جوش آورنده‏ى جحیم در شعله‏هاى جهنم خواهند یافت».
بنابراین غاصبین و هر که تا روز قیامت غصبى بودن آن را بداند و در آن تصرف کند، لقمه‏اى را مى‏خورد که فاطمه علیهاالسلام راضى نیست، و در واقع شعله‏هاى آتش است که در دهان مى‏گذارد و زندگیش را با آن مى‏سازد. چنین تصرفى بى‏اعتنائى به آه دل فاطمه علیهاالسلام است، و شکى نیست که آه آن بانوى بزرگ از هر سوزى مؤثرتر است.
بنابراین غاصبین و هر که تا روز قیامت غصبى بودن آن را بداند و در آن تصرف کند، لقمه‏اى را مى‏خورد که فاطمه علیهاالسلام راضى نیست، و در واقع شعله‏هاى آتش است که در دهان مى‏گذارد و زندگیش را با آن مى‏سازد. چنین تصرفى بى‏اعتنائى به آه دل فاطمه علیهاالسلام است، و شکى نیست که آه آن بانوى بزرگ از هر سوزى مؤثرتر است.

7.اقرار غاصب فدک به محکومیت در مقابل مرد یمنى

 مردى نزد ابوبکر و عمر آمد و گفت: من مردى از اهل یمن هستم، که بقصد حج از دیار خود بیرون آمده‏ام. در همسایگى ما بانویى است که هنگام سفر به من گفت: تو بزودى این کسى را که خود را جانشین پیامبر مى‏داند ملاقات مى‏کنى. هرگاه او را دیدى پیام مرا هم به او برسان. ابوبکر گفت: پیام او را بازگو کن.
آن مرد گفت: آن زن چنین پیغام داده است که من زنى ضعیف و عائله‏مند هستم. پدرم در زمان حیاتش زندگى مرا اداره مى‏کرد. او زمینهایى داشت که خود و همسر و فرزندانم از درآمد آن زندگى خود را اداره مى‏کردیم. وقتى پدرم از دنیا رفت حاکم آن شهر زمینها را به زور از دست من گرفت و به تصرف خود درآورد و نماینده‏ى خود را به آنجا فرستاد. اکنون محصول آن را برمى‏دارد و از خرما و گندم آن چیزى به من نمى‏دهد.
ابوبکر گفت: چنین حقى ندارد، و این لقمه بر آن ظالم متجاوز گوارا مباد! بخدا قسم آبرویش را مى‏برم و او را از مقامش برکنار مى‏کنم و بر ضد او اقدام مى‏نمایم!
عمر رو به ابوبکر کرد و گفت: اى خلیفه‏ى پیامبر! آن حاکم خبیث نابکار را مهلت مده و کسى را سراغ او بفرست تا او را دست بسته حاضر کند، و او را به خاطر خیانت و فسقش به اشد مجازات برسان که ظلم و تجاوز را از حد گذرانده است!!
ابوبکر پرسید: این حاکم کیست و در کدام شهر است و نام آن بانوى مظلوم چیست؟
مرد یمنى گفت: از ناخشنودى خدا به خدا پناه مى‏برم و از غضب او به حضرت او پناهنده‏ام! چه کسى ظالم‏تر و ستمگرتر از کسى است که به دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله ظلم نموده است؟!!

8.قتل نماینده‏ى ابوبکر در فدک بدست امیرالمؤمنین
ابوبکر، مردى بنام «اشجع بن مزاحم ثقفى» را که منافقى بى‏دین بود، به عنوان نماینده‏ى خود در فدک و چند منطقه‏ى اطراف مدینه قرار داد. برادر این شخص در یکى از جنگهاى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بدست امیرالمؤمنین علیه‏السلام بقتل رسیده بود. ,
اشجع، از مدینه به قصد جمع‏آورى اموال حرکت کرد و اولین جایى که وارد شد یکى از باغهاى اهل‏بیت علیهم‏السلام بنام «بانقیا» بود. او بدون اطلاع قبلى وارد این منطقه شد و اموال و صدقاتى که قبلاً به امیرالمؤمنین علیه‏السلام پرداخت مى‏شد جمع‏آورى کرد و در مقابل اهل آنجا قدرت‏نمائى کرد.
اهل روستا نزد امیرالمؤمنین علیه‏السلام آمدند و رفتار فرستاده‏ى ابوبکر را به حضرت اطلاع دادند.
امیرالمؤمنین علیه‏السلام اسبى که «سابح» نام داشت فراخواند و عمامه‏ى مشکى بر سر بست و دو شمشیر حمایل نمود و اسب دیگر خویش که «مرتجز» نام داشت نیز همراه برداشت و با امام حسین علیه‏السلام و عمار یاسر و فضل بن عباس و عبداللَّه بن جعفر و عبداللَّه بن عباس حرکت کردند تا به روستا رسیدند.
بزرگ آن روستا حضرت را به مسجد «القضاء» در آنجا برد. امیرالمؤمنین علیه‏السلام امام حسین علیه‏السلام را سراغ اشجع فرستاد، ولى اشجع از آمدن امتناع ورزید. وقتى امام حسین علیه‏السلام نیامدن او را گزارش داد حضرت عمار را فرستاد. عمار با او درگیر شد و خبر به امیرالمؤمنین علیه‏السلام رسید. حضرت جمعى را که همراهش بود سراغ او فرستاد و فرمود: از او نترسید و او را نزد من بیاورید.
وقتى او را کشان‏کشان آوردند حضرت فرمود: واى بر تو؟ به چه حقى اموال اهل‏بیت را تصرف نموده‏اى؟
اشجع گفت: تو به چه دلیل این مردم را در حق و باطل مى‏کشى؟
حضرت فرمود: «آرام باش که جرم من نزد تو کشتن برادرت در جنگ هوازن است...»! در اینجا اشجع پاسخهاى نامناسبى به حضرت داد و فضل بن عباس برآشفت و شمشیر کشید و سر او را همراه دست راستش از تن جدا کرد!
سى نفر که همراه اشجع آمده بودند حمله آوردند ولى امیرالمؤمنین علیه‏السلام با یک نگاه همه را به عقب راند بطورى که همگى فریاد اطاعت برآوردند.
حضرت فرمود: «اُف بر شما، سر صاحبتان را نزد ابوبکر ببرید...» و آنان سر بریده‏ى اشجع را نزد ابوبکر آوردند. ابوبکر مردم را جمع کرد و داستان را بازگو کرد و از مردم خواست خود را براى مقابله با امیرالمؤمنین علیه‏السلام آماده کنند! ولى مردم چنان سر بزیر افکنده بودند و وحشت داشتند که در نهایت به او گفتند: اگر خودت همراه ما بیایى به جنگ على بن ابى‏طالب مى‏رویم!! عمر پیش آمد و گفت: کسى جز خالد بن ولید نمى‏تواند به جنگ او برود.
خالد با پانصد سوار حرکت کردند تا به محلى که حضرت آنجا بود رسیدند.
وقتى لشکر خالد از دور ظاهر شد امیرالمؤمنین علیه‏السلام به عنوان بى‏اعتنایى افسار اسب را بستند و در کنارى بخواب رفتند، تا آنکه از صداى شیهه‏ى اسبان از خواب بیدار شدند و فرمودند: خالد براى چه آمده‏اى؟ خالد گفت: خود بهتر مى‏دانى! و حضرت را تهدید کرد!
حضرت فرمود: اى خالد، مرا به خود و پسر ابوقحافه مى‏ترسانى؟
خالد گفت: من مأمورم اگر دست از کارهایت برندارى تو را اسیر کرده نزد او ببرم!!
حضرت فرمود: مثل تو مى‏خواهد مرا اسیر کند؟ اى پسر زنِ مرتد از اسلام...؟ اگر بخواهم تو را بر در همین مسجد به قتل مى‏رسانم.
خالد بار دیگر سخنان خود را تکرار کرد. در اینجا حضرت ذوالفقار را از نیام برکشید و آن را به سوى او گرفت.
خالد که این منظره را دید وحشت‏زده گفت: تا این حد قصد نداشتم. حضرت در همان حال نوک ذوالفقار را بر کمر خالد گذارد و او را از اسب به زیر انداخت. این منظره اصحاب خالد را به وحشت انداخت و به التماس از حضرت خواستند از آنها درگذرد و این در حالى بود که خالد از درد آن ضربت بى‏حرکت و ساکت مانده بود.
حضرت فرمود: اى خالد، عجب براى خائنین و بیعت‏شکنان مطیع هستى؟ آیا روز غدیر براى تو کافى نیست؟ بدانکه اگر تو و دو رفیقت ابوبکر و عمر قصد سوئى نسبت به من داشته باشید اول کسانى خواهید بود که به دست من کشته مى‏شوید. سپس فرمود: بخدا قسم خالد را جز آن خائن ظالم حیله‏گر یعنى پسر صهاک نفرستاده است، چرا که او دائماً قبائل را بر ضد من تحریک مى‏کند و از من مى‏ترساند و گذشته‏ها را در یاد آنان زنده مى‏کند و به زودى هنگام جان دادن نتیجه‏ى کارش را خواهد دید. بهر حال امیرالمؤمنین علیه‏السلام با گروه خود و خالد با گروه خود به مدینه بازگشتند و خالد قضایا را براى ابوبکر و عمر بازگو کرد.
ابوبکر از عباس درخواست کرد که امیرالمؤمنین علیه‏السلام را فراخواند تا درباره‏ى اشجع با حضرت صحبت کند.
عباس امیرالمؤمنین علیه‏السلام را صدا زد. وقتى حضرت نشست عباس گفت: ابوبکر مى‏خواهد درباره‏ى آن ماجرا با شما صحبت کند. حضرت فرمود: اگر او مرا فرامى‏خواند نمى‏آمدم.
ابوبکر گفت: اى ابوالحسن، براى مثل تو چنین کارى را مناسب نمى‏بینم!!
حضرت فرمود: کدام عمل؟ ابوبکر گفت: مسلمانى را بغیر حق کشته‏اى؟ حضرت فرمود: پناه بر خدا که مسلمانى را بکشم، چرا که وقتى کشتن او واجب باشد نام اسلام از او برداشته شده است. و اما کشتن «اشجع»، بدانکه اگر اسلام تو هم مثل اسلام اوست عجب به رستگارى بزرگ دست یافته‏اى!!!؟ و من او را به حجت پروردگارم کشته‏ام و تو حلال و حرام را بهتر از من نمى‏دانى! اشجع ملحد منافقى بود که در خانه‏اش بتى از سنگ داشت و هر روز دست بر سر و روى او مى‏کشید و سپس نزد تو مى‏آمد! عدالت خداوند اقتضا نمى‏کند که مرا بخاطر کشتن بت‏پرستان و ملحدان مؤاخذه کند.
پس از سخنان طولانى که بین امیرالمؤمنین علیه‏السلام و ابوبکر رد و بدل شد حضرت همراه عباس برخاستند و به خانه آمدند. حضرت در بین راه به عباس فرمود: اى عمو، اینان را رها کن. آیا روز غدیر برایشان کافى نبود؟ بگذار هر قدر مى‏خواهند ما را ضعیف بشمارند که خداوند صاحب اختیار ما است و او بهترین حکم‏کنندگان است

9.دفاع ائمه و بزرگان دین از فدک

 ائمه علیهم‏السلام خود بزرگترین حافظان مسئله‏ى فدک و مدافعان آن بوده‏اند، و در زمانهاى بسیار سخت ذکر آن را فراموش نکرده‏اند. از امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام کاظم و امام رضا علیهم‏السلام روایات مفصلى نقل شده که در آنها مسئله‏ى فدک را مطرح کرده‏اند.
همچنین از حضرت زینب کبرى علیهاالسلام به عنوان ناظر و شاهد بر خطابه‏ى مادر در مسجد پیامبر صلى اللَّه علیه و آله چندین روایت نقل کرده که خطبه‏ى کامل حضرت را براى مردم بازگو کرده‏اند.
از سوى دیگر تنى چند از صحابه‏ى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله مانند ابوسعید خدرى و عطیه عوفى ماجراى فدک را براى مردم نقل کرده‏اند.

10.دفاع امیرالمؤمنین از فدک به عنوان شاهد کل ماجرا

در بخش‏هاى قبل مطالب مفصلى از دفاعیات امیرالمؤمنین علیه‏السلام درباره‏ى مسئله‏ى فدک ذکر شد که همزمان با وقوع ماجراى غصب به انجام رسیده بود. ولى آن حضرت در طول عمر خود یاد فدک را فراموش نکردند و به مناسبتهاى مختلف نامى از آن آوردند و حق غصب شده‏ى زهرا علیهاالسلام را متذکر شدند.
اینک فرازهاى حساسى از این موارد به عنوان نمونه ذکر مى‏شود:

1. هنگام شهادت دادن بر فدک
آنگاه که شهادت امیرالمؤمنین علیه‏السلام را به نفع فاطمه علیهاالسلام در مسئله‏ى فدک نپذیرفتند حضرت به ابوبکر فرمود: «اکنون که ما را کاملاً مى‏شناسید و منکر مقام ما هم نیستید، و با این همه شهادت و گواهى ما براى خودمان پذیرفته نمى‏شود و شهادت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله هم مورد قبول نیست، پس انا للَّه و إنا الیه راجعون. اکنون که براى خودمان ادعائى داریم از ما شاهد مى‏خواهید؟! آیا کسى نیست کمک کند؟!
شما بر حکومت خدا و رسولش حمله بردید و آن را از خانه‏اى به خانه‏ى غیر آن وارد کردید و حجتى هم در بین نیست، ولى به زودى آنانکه ظلم کردند مى‏فهمند به کجا بازمى‏گردند».
سپس به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: «برگرد تا خدا بین ما حکم کند و او بهترین حکم‏کنندگان است».

2. هنگام شهادت فاطمه علیهاالسلام
عباس بن عبدالمطلب نزد امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرستاد که براى نماز بر فاطمه علیهاالسلام و حضور در جنازه‏ى آن حضرت او را خبر کند.
حضرت فرمود: فاطمه دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله دائماً مظلوم و از حق خود محروم بود و ارثش به او داده نشد، و سفارش پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درباره‏ى او و حق فاطمه علیهاالسلام و حق خداوند مراعات نشد، و خداوند کافى است که حَکَم و داور و حاکم و انتقام‏گیرنده از ظالمین باشد.

3. بعد از دفن حضرت زهرا علیهاالسلام
آنگاه که امیرالمؤمنین علیه‏السلام خاکسپارى حضرت زهرا علیهاالسلام را به اتمام رسانید و دست از غبار قبر تکانید، خطاب به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله چنین عرضه داشت: «سلام بر تو اى پیامبر خدا... به زودى دخترت به تو از اجتماع امتت بر غصب حق او خبر خواهد داد. از او بطور مفصل سؤال کن و از احوال واقع شده خبر بگیر... در پیشگاه خدا ثبت است که دخترت پنهانى دفن شود و حق او غصب و ارث او منع گردد، در حالى که هنوز فاصله‏ى زیادى نشده و یاد تو فراموش نگشته است».

4. در زمان حکومت عثمان
حضرت در مجلسى که بنى‏هاشم در زمان عثمان تشکیل داده بودند چنین فرمود: عمر به یقین مى‏دانست که فدک در دست فاطمه علیهاالسلام است و محصول آن را به مصرف رسانیده است، ولى او را تصدیق نکرد و سخن ام‏ایمن را هم نپذیرفت. او حق چنین کارى را نداشت و نباید فاطمه علیهاالسلام را در ملک خویش متّهم مى‏کرد. شگفت از این است که مردم کار او را زیبا توصیف نمودند، و چنین برداشت کردند که تقوا و ورع آنان را به این کار واداشته است. کار زشت آنان را این جهت بار دیگر جلوه‏ى زیبائى داد که گفتند: «فاطمه غیر حق نمى‏گوید، ولى اگر شاهدى غیر ام‏ایمن داشت برایش امضا مى‏کردیم»! و با این سخن نزد جُهّال منزلتى براى خود کسب کردند.
سپس امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: آنها چه کاره بودند و چه کسى به آنان اجازه داده بود که حکومت کنند و چیزى را به کسى بدهند یا از کسى منع کنند. ولى امت به آنان مبتلا شدند، و آنان خود را در چیزى که حقشان نبود و علم آن را نداشتند داخل کردند. 
همچنین فرمود: آیا غیر آن اعرابى که بر پاى خود بول مى‏کرد و با بول خود تطهیر مى‏نمود کس دیگر نبود که براى آنان در حدیث جعلى «النبى لایورث» شهادت دهد؟

5. در زمان حکومت حضرت در کوفه
امیرالمؤمنین علیه‏السلام در کوفه خطاب به جمعى از اهل‏بیت و شیعیانش فرمود: «اگر بخواهم فدک را به وارثان فاطمه علیهاالسلام برگردانم لشگرم از اطرافم پراکنده مى‏شوند، بطورى که در سپاهم نمى‏ماند جز خودم و عده‏ى کمى از شیعیانم که معتقد به فضیلت و امامت من از کتاب خدا و سنت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله هستند».

6. آخرین سخن امیرالمؤمنین علیه‏السلام درباره‏ى فدک
آخرین سخن امیرالمؤمنین علیه‏السلام درباره‏ى فدک همان بود که در نامه به ابن‏حنیف ذکر کردند: «از آنچه زیر آسمان است فدک در دست ما بود، که نسبت به آن هم عده‏اى بخلشان برانگیخته شد و عده‏اى بدان کارى نداشتند، و خداوند حکم‏کننده‏ى خوبى است. من فدک و غیر فدک را مى‏خواهم چکنم»!
به هر حال اینکه امیرالمؤمنین علیه‏السلام در طول عمر خود بارها و در شرایط مختلف مسئله‏ى فدک را مطرح مى‏کند، حاکى از اهمیت فوق‏العاده‏ى آن است و این نهیبى دیگر بر کسانى است که مسئله را سبک مى‏شمارند. 

11.تناقض در گفته و عمل غاصبین فدک


 مطالب مربوط به جواب غاصبین فدک در بخشهاى گذشته ذکر شد. گذشته از اینها دوگونه گیهاى واضحى در سخنان و عمل آنان بچشم مى‏خورد که دانستن آن براى مدافعان فدک لازم است:
1. چندگونه‏گى در حدیث جعلى. حدیث «النبى لایورث» که به عنوان پشتوانه‏ى غصب فدک جعل شده بود در گفته‏هاى غاصبین به صورتهاى مختلف نقل شده است. گاهى به دو کلمه اکتفا شده و گاهى پسوند مفصلى به آن اضافه شده، و گاهى قالب کلام دیگرگونه است. باید همچنین باشد چرا که وقتى اصل مطلب جعلى شد اضافه و کم کردن بر آن جز زیاده بر جعل چیزى دیگر نخواهد بود.
گاهى مى‏گفتند: «پیامبران ارث نمى‏گذارند». گاهى اضافه مى‏کردند که: «پیامبران علم و حکمت و نبوت را به ارث مى‏گذارند». گاهى اضافه‏ى دیگرى هم به میان مى‏آمد که: «آنچه از او باقى بماند صدقه است»، و گاهى سخن اول را فراموش مى‏کردند و به نفع خود آن را تغییر مى‏دادند که: «هرچه از او بماند در اختیار ولى امر است که هرگونه مى‏خواهد به مصرف برساند»!
همچنین در شکل نقل گاهى ابوبکر آن را ادعا مى‏کرد که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیده است و گاهى به عایشه نسبت مى‏داد که او شنیده است. گاهى عمر شاهد ابوبکر بود و گاهى عایشه و حفصه را شاهد مى‏آورد. به هر حال این تناقضات بخاطر این بود که اصل مطلب کذب محض بود و براى منافع خاصى که در نظر داشتند جعل شده بود، و به اقتضاى منافع به آن زیاد و کم مى‏کردند.
2. ابوبکر سخن جابر را درباره‏ى اموال بحرین بدون شاهد قبول کرد ولى سخن فاطمه علیهاالسلام را درباره‏ى فدک قبول نکرد و شاهدان او را هم نپذیرفت! حضرت زهرا علیهاالسلام در سخنانش صریحاً به این مسئله اشاره کرد و آنان را زیر سؤال برد. 
3. ابوبکر که در مقابل کلام فاطمه علیهاالسلام تسلیم شد و نوشته‏اى مبنى بر بازگرداندن فدک نوشت و به آن حضرت داد، در واقع حدیث جعلى خود را نقض کرد و آنگاه که عمر نوشته‏ى ابوبکر را محو و پاره کرد نقضى بر نقض اول انجام داد.
4. خانه‏ى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را ارث پیامبر حساب کردند و به عایشه که همسر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بود دادند تا بعدها ابوبکر و عمر در آنجا دفن شوند، و در همین حال ارث را از فاطمه علیهاالسلام دختر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله ممنوع دانستند.
5. عایشه و حفصه که در حدیث «النبى لا یورث» شاهد ابوبکر بودند، در زمان عثمان براى طلب ارث پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزد او آمدند!
عثمان که خود از طرفداران غصب فدک و در متن ماجرا بود خطاب به عایشه که براى طلب ارث پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزد او آمده بود گفت: «آیا تو نبودى که با مالک بن اوس نصرى شهادت دادید که «پیامبر ارث نمى‏گذارد» و حق فاطمه را مانع شدید؟ چگونه امروز از من میراث پیامبر را مى‏خواهید»؟! 
6. عمر وقتى به حکومت رسید فدک را به وارثان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بازگرداند، و عباس با امیرالمؤمنین علیه‏السلام بر سر آن اختلاف نمود. حضرت فرمود: «پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آن را در زمان حیاتش به فاطمه داد»، ولى عباس قبول نمى‏کرد و مى‏گفت: «ملک پیامبر صلى اللَّه علیه و آله است و من وارث اویم».  این ضد و نقیض گویى عمر و بالاتر از آن تناقض در عمل است که حل و فصل را به قیامت مى‏گذارد تا حساب یکسره شود.
7. عثمان بار دیگر فدک را بنام مروان بن حکم به ثبت رسانید، و با این کار خود یکبار دیگر کار عمر را نقض کرد.
از اینگونه تناقضات درباره‏ى فدک زیاد است، و این چند مورد به عنوان مثال ذکر شد.








نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد زیدونی ( یکشنبه 86/7/1 :: ساعت 10:26 صبح )

»» وقایع پس از ایراد خطبه حضرت زهرا

1-تأثیر خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام

أثر خطبتها علیهاالسلام قال: فلم یر بعد الیوم الذی قبض فیه رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله أکثر باکیاً و لا باکیه من ذلک الیوم و ارتجت المدینة و صاح الناس و ارتفعت الأصوات من دار بنی‏عبدالمطلب و بعض دور المهاجرین والأنصار.

تأثیر خطبه حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
حضرت زهرا نطق آتشین خویش را با کمال شجاعت، در مقابل چندین هزار جمعیت و حضور ابوبکر به پایان رسانید و با منطق محکم و مستدل خویش او را استیضاح نمود، نقشه‏هاى غاصبانه‏اش را فاش کرد. فضائل و کمالات خلیفه‏ى حقیقى اسلام را بیان داشت. مجلس سخت متشنج شد. افکار عمومى حضار به نفع فاطمه (علیهاالسلام) راى مى‏داد. ابوبکر در بن‏بست سختى گیر کرد. اگر مى‏خواست از افکار عمومى پیروى کند و فدک را به فاطمه برگرداند، دو محذور داشت:
اول اینکه: فکر کرد اگر فاطمه در این قضیه پیروز شد و سخنانش مورد تصدیق واقع گشت بیم آن مى‏رود که فردا بیاید و خلافت را براى شوهرش مطالبه کند و باز هم خطابه‏خوانى را آغاز کند.
ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: به «على بن فارقى» استاد مدرسه‏ى غربیه‏ى بغداد گفتم: آیا فاطمه (علیهاالسلام) در ادعایش صادق بود یا نه؟ گفت: آرى. گفتم: با اینکه ابوبکر او را صادق مى‏دانست چرا فدک را به او رد نکرد؟! استاد لبخندى زد و جواب خوبى داد، گفت: اگر در آن روز فدک را به فاطمه مى‏داد فردا برمى‏گشت و خلافت را براى شوهرش مطالبه مى‏نمود و ابوبکر را از مقام خلافت عزل مى‏کرد و چون قبلاً راستگو شناخته شده بود ممکن نبود عذرى برایش آورده شود.
دوم اینکه: اگر فاطمه (علیهاالسلام) را تصدیق مى‏کرد باید به اشتباه خودش اعتراف نماید و بدین‏وسیله در آغاز خلافت جلو معترضین را باز گذارد و چنین خطرى براى دستگاه خلافت قابل تحمل نبود.
اما ابوبکر شخصى نبود که به این زودى‏ها از میدان در رود. البته این حوادث را قبلاً پیش‏بینى کرده بود. فکر کرد در چنین اوضاع و شرائطى که زهرا افکار عمومى ملت را تسخیر نموده، صلاح نیست با خشونت با وى رفتار شود ولى در عین حال باید به استیضاح او پاسخ دهد و افکار عمومى را تخدیر نماید. پس چه بهتر، از همان برنامه‏ى سابق استفاده نماییم و عوام‏فریبى را از دست ندهیم و به عنوان دین و اجراى قوانین پیغمبر، فاطمه (علیهاالسلام) را بکوبیم، و برائت خودمان را به اثبات رسانیم. ابوبکر فکر کرد بوسیله‏ى ظاهرسازى و طرفدارى از دین مى‏توان دلهاى مردم عوام را تسخیر کرد. و با آن حربه مى‏توان هر حقى، حتى خود دین را پایمال ساخت. آرى بوسیله‏ى تظاهر به دین مى‏توان با خود دین مبارزه کرد.

 

2-آنچه بین ابوبکر و عمر اتفاق افتاد

ماجرى بین أبی‏بکر و عمر بعد خطبتها علیهاالسلام فلما بلغ ذلک أبابکر قال لعمر: تربت یداک! ما کان علیک لو ترکتنى؟ فربما رفات الخرق و رتقت الفتق، الم یکن ذلک بنا احق؟ فقال الرجل: قد کان فی ذلک تضعیف سلطانک، و توهین کفتک، و ما اشفقت الا علیک. قال: ویلک! فکیف بابنه محمد و قد علم الناس ما تدعو إلیه، و ما نجن لها من الغدر علیه.
فقال: هل هی الا غمره انجلت، و ساعة انقضت، و کان ما قد کان لم یکن... قلدنى من یکون من ذلک.
قال فضرب یده على کتفه، ثم قال: رب کربه فرجتها، یا عمر.

آنچه بین ابوبکر و عمر اتفاق افتاد
هنگامى که این اخبار به ابوبکر رسید به عمر گفت: دستت خالى باد! چه مى‏شد اگر مرا به حال خود مى‏گذاشتى که شاید این گسیختگى را به نوعى التیام مى‏دادم و مسئله تشنج‏آور پیش آمده را بطورى اصلاح مى‏کردم. آیا این برایمان بهتر نبود.
عمر گفت: در این، تضعیف قدرت تو و سبکى مقام تو بود، و من براى‏ی تو دلسوزى کردم!
ابوبکر گفت: واى بر تو! پس کلمات دختر محمد چه مى‏شود که مردم همگى دانستند که او چه مى‏خواهد و ما چه حیله‏اى براى‏ی او پنهان کرده‏ایم؟!
عمر گفت: آیا بیش از یک تُندى بود که از بین رفت و آیا بیش از یک لحظه‏اى بود که گذشت؟ و مثل آنکه آنچه بوده اصلاً واقع نشده است، و گناه آنچه که بود بر عهده‏ى من بگذار!
راوى مى‏گوید: پس ابوبکر با دستش بر شانه عمر زد و گفت: چه بسیار گرفتارى که تو آن را رفع نمودى!


 

3-خطاب تهدیدآمیز ابوبکر به مردم

التجاسر على أهل‏بیت الرسول علیهاالسلام ثم نادى الصلاة جامعة، فاجتمع الناس و صعد المنبر، فحمد اللَّه و أثنى علیه، ثم قال:
أیها الناس، ما هذه الرعة، و مع کل قالة أمنیة؟  این کانت هذه الأمانى فی عهد نبیکم؟ فمن سمع فلیقل، و من شهد فلیتکلم، کلا بل هو ثعاله شهیده ذنبه. لعنه اللَّه، و قد لعنه اللَّه. مرب لکل فتنة یقول: کروها جذعه ابتغاء الفتنة من بعد ما هرمت، کام طحال أحب أهلها الغوى. ألا لو شئت أن أقول لقلت، و لو تکلمت لبحت، و إنّی ساکت ما ترکت، یستعینون بالصبیه و یستنهضون النساء.
و قد بلغنى- یا معشر الأنصار- مقاله سفهائکم، فواللَّه ان أحق الناس بلزوم عهد رسول‏اللَّه أنتم، لقد جاءکم فاویتم و نصرتم، و أنتم الیوم أحق من لزم عهده.
و مع ذلک فاغدوا على أعطیاتکم  ، فإنّی لست کاشفاً قناعاً و لا باسطاً ذراعاً و لا لساناً إلا على من استحق ذلک، والسلام.

خطاب تهدیدآمیز ابوبکر به مردم
آنگاه اعلان کرد تا مردم اجتماع کنند، و مردم جمع شدند و ابوبکر بر فراز منبر رفته و پس از حمد و ثناى خدا گفت:
اى مردم، این چه حالتى است که با هر حرفى آرزوئى است؟ این آرزوها در عهد پیامبرتان کجا بود. پس هرکسى که شنیده بگوید و هر که شاهد بوده صحبت کند. بلکه این قضیه همچون قضیه‏ى روباهى مى‏ماند که شاهدش دُمش بود! خدا او را لعنت کند و لعنت کرده است! ملازم هر فتنه‏اى است و مى‏گوید: «فتنه را بحال اولى برگردانید». طالب فتنه است بعد از آن که کهنه شده همچون ام‏طحال مى‏ماند که محبوبترین اهلش نزد او گمراه است.
آگاه باشید اگر خواسته باشم بگویم مى‏گویم، و اگر تکلم نمایم مطلب را آشکار مى‏کنم. ولى تا زمانى که رهایم کرده باشند من سخن نمى‏گویم. از بچه‏ها کمک مى‏گیرند و زنان را به یارى مى‏طلبند.
اى انصار صحبت سفیهان شما به من رسیده است. قسم بخدا سزاوارترین مردم به رعایت عهد رسول خدا شمائید. شما کسانى هستید که پیامبر به سوى شما آمد و شما او را پناه دادید و یارى نمودید، و امروز شما از همه سزاوارترید که عهد او را پاس دارید.
و بعد از این همه، فردا صبح براى گرفتن هدیه‏ها بیایید! من کسى هستم که پرده‏اى را نمى‏درم و دست و زبانى را بلند نمى‏کنم مگر بر کسى که سزاوار آن باشد! والسلام.

4-خطاب ام‏سلمه به مردم در دفاع از حضرت زهرا

  استنکار أم‏سلمة قال: فأطلعت أم‏سلمة رأسها من بابها و قالت:
المثل فاطمة بنت رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله یقال هذا؟! و هی الحوراء بین الإنس، والانس للنفس! ربیت فی حجور الأنبیاء، و تداولتها أیدی الملائکة و نمت فی حجور الطاهرات، و نشأت خیر منشأ و ربیت خیر مربى.
اتزعمون ان رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله حرم علیها میراثه و لم یعلمها؟! و قد قال اللَّه (له): «و أنذر عشیرتک الأقربین». افانذرها و جاءت تطلبه؟!  و هی خیره النسوان و أم‏سادة الشبان و عدیلة (مریم) ابنة عمران (و حلیلة لیث الأقران) ، تمت بابیها رسالات ربه.
فواللَّه لقد کان یشفق علیها من الحر والقر ، فیوسدها یمینه و یلحفها بشماله. رویدا! فرسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله بمرأى لغیکم، و على اللَّه تردون. فواها لکم و سوف تعلمون.

خطاب ام‏سلمه به مردم در دفاع از حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
راوى گوید: آنگاه ام‏سلمه سر خود را از حجره‏اش بیرون آورد و گفت: آیا به مِثل فاطمه‏اى که دختر رسول خداست این حرفها زده مى‏شود؟! در صورتى که او حوریه‏اى بین انسانها، و اُنس براى نفس پیامبر است. در آغوش پیامبران تربیت یافته و نزد ملائکه دست بدست گردیده و در دامان زنانِ پاک رشد نموده و به بهترین وجهى در وجود آمده و به نیکوترین صورت تربیت شده است.
آیا گمان مى‏کنید پیامبر میراثش را بر او حرام نموده و او را از این مسئله آگاه ننموده است؟ با اینکه خداوند به او فرموده: «و خانواده‏ى نزدیک خود را از مخالفت احکام الهى بترسان». آیا مى‏شود پیامبر به فاطمه این مسئله را فرموده باشد ولى او مطالبه‏ى ارث نماید؟!! و حال آنکه او بهترین زنان و مادر سرآمد جوانان و همتاى مریم دختر عمران و همسر شیر شجاعان است. فاطمه‏اى که با پدرش رسالتهاى پروردگار پایان یافت.
قسم بخدا پیامبر نسبت به او در گرما و سرما دلسوزى مى‏کرد و دست راست خود را زیر سر او مى‏نهاد و روانداز او را دست چپش قرار مى‏داد. عجله نکنید که پیامبر ناظر گمراهى شماست و بر خدا وارد مى‏شوید. واى بر شما و به زودى خواهید دانست.

5-خطاب حضرت زهرا به رافع و یادآورى غدیر

خطابها مع رافع بن رفاعة تذکر غدیرخم (ثم ولت، فأتبعها رافع بن رفاعة الزرقی فقال له: یا سیدة النساء، لو کان أبوالحسن تکلم فی هذا الأمر و ذکر للناس قبل أن یجری هذا العقد، ما عدلنا به أحداً.
فقالت له بردتها: إلیک عنى! فما جعل اللَّه لأحد بعد غدیر خم من حجة و لا عذر).
خطاب حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه به رافع و یادآورى غدیر
آنگاه حضرت (برخاست و) براه افتاد. رافع بن رفاعة بدنبال حضرت آمد و گفت: اى برترین بانوان، اگر حضرت ابوالحسن در رابطه با این مسئله قبل از این بیعتى که با ابوبکر شد صحبتى مى کرد و این مطلب را به مردم تذکر مى‏داد، ما شخص دیگرى را بجاى او نمى‏پذیرفتیم! حضرت با حالت غضب به او فرمود: از من دور شو، خداوند بعد از واقعه‏ى غدیرخم براى احدى دلیل و عذرى باقى نگذارده است!

6-شکایت حضرت زهرا به امیرالمؤمنین

 شکواها إلى أمیرالمؤمنین علیه‏السلام ثم انکفات علیهاالسلام  و أمیرالمؤمنین علیه‏السلام یتوقع رجوعها إلیه و یتطلع طلوعها علیه.
فلما (جاءت و دخلت علیه و) استقرت بها الدار قالت لأمیرالمؤمنین علیه‏السلام: یابن أبی‏طالب! اشتملت شملة الجنین و قعدت حجره الظنین؟  نقضت قادمه الاجدل فخانک ریش الاعزل!
هذا ابن أبی‏قحافة، یبتزنى نحله أبی و بلغه ابنى. لقد اجهد  فی خصامى، والفیته الد فی کلامى  ، حتى حبستنى قیله نصرها و المهاجره و صلها و غضت الجماعة دونى طرفها، فلا دافع و لا مانع.
خرجت کاظمة و عدت راغمة! أضرعت خدک یوم أضعت حدک؟  افترست الذئاب و افترشت التراب، ما کففت قائلاً و لا أغنیت باطلاً و لا خیار لی!
لیتنی مت قبل هنیتی و دون ذلتی! عذیری اللَّه منه عادیاً و منک حامیاً.  ویلاى فی کل شارق! ویلاى فی کل غارب! مات العمد و وهن  العضد. شکواى إلى أبی و عدواى إلى ربی.
اللهم أنت أشد منهم قوه و حولا، و أشد بأساً و تنکیلاً.

شکایت حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه به أمیرالمؤمنین علیه‏السلام
سپس فاطمه زهرا علیهاالسلام بسوى خانه مراجعت نمود در حالى که امیرالمؤمنین علیه‏السلام انتظار بازگشت حضرت را مى‏کشید و منتظر از راه رسیدن آن بانو بود. چون حضرت نزد امیرالمؤمنین علیه‏السلام رسیدند و وارد خانه شدند خطاب به امیرالمؤمنین علیه‏السلام عرض کردند:
اى پسر ابوطالب! آیا مانند جنین نشسته‏اى، و مثل اشخاص متهم در خانه جاى گرفته‏اى؟ تو بالهاى بازان شکارى را مى‏شکستى، و اکنون پرِ پرندگان بى‏بال و پر بر تو تأثیر کرده است؟! این پسر ابوقحافه است که با قهر و غلبه بخشش پدرم و ذخیره‏ى دو پسرم را مى‏گیرد. او با جدیت تمام به مبارزه‏ى من برخاسته، و او را با دشمنى هرچه بیشتر در مقابل صحبتهایم یافتم. تا آنکه انصار یارى خود را و مهاجران کمکشان را از من بازداشتند و چشمانشان را در یارى من بستند، و در نتیجه نه دفاع‏کننده‏اى هست و نه منع‏کننده‏اى!
با سینه‏اى پر از خشم که فروخورده بودم از منزل خارج شدم، و با خوارى به خانه بازگشتم. روى خود را به ذلت افکندى هنگامى که صلابتت را سست نمودى. تو گرگان را از هم مى‏دریدى، ولى اکنون خاک را فرش خود قرار داده‏اى! نه گوینده‏اى را از کلام بازداشتى و نه از باطلى منع نمودى، و من اختیارى از خود ندارم.
اى کاش قبل از این لحظه و قبل از خواریم مى‏مُردم. عذر من به درگاه خداوند همین بس که ابوبکر متجاوز بود و من مى‏خواستم از تو حمایت کرده باشم. اى واى بر من در هر صبحگاه! و واى بر من در هر شامگاه! تکیه‏گاهها از بین رفت و بازو سست گردید. شکایت خود را به پدرم مى‏نمایم، و انتقام از ستم آنان را از خداوند مى‏خواهم. خداوندا! تو در قدرت و قوت بر منع از آنان قوى‏تر هستى و عذاب و عقوبت تو سخت‏تر است.

7-تسلى امیرالمؤمنین به حضرت زهرا

 أمیرالمؤمنین علیه‏السلام یخفف عنها الآلام فقال أمیرالمؤمنین علیه‏السلام: لا ویل لک  ، بل الویل لشانئک.  ثم نهنهی عن وجدک یا ابنه الصفوةه و بقیة النبوة.
فما ونیت عن دینى و لا اخطات مقدورى. فإن کنت تریدین البلغة فرزقک مضمون و کفیلک مأمون و ما أعد لک أفضل مما قطع عنک، فاحتسبی اللَّه.
فقالت علیهاالسلام: «حسبی اللَّه»، و أمسکت. تسلّى امیرالمؤمنین علیه‏السلام به حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه
امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود: واى بر تو نیست، بلکه واى بر کسى است که بغض تو را دارد و با تو بد رفتار مى‏کند. خود را از خشم بازدار، اى دختر پیامبر برگزیده و اى یادگار نبوت. در دینم عجز نشان ندادم و از آنچه قدرت داشتم کوتاهى نکردم.
اگر به اندازه‏ى کفاف زندگى مى‏خواهى روزى تو ضمانت شده است و متکفل آن مورد اعتماد است و آنچه براى تو آماده شده بهتر از چیزى است که از تو منع شده است. پس به حساب خدا قرار ده.
حضرت زهرا علیهاالسلام عرض کرد: «خدا مرا کافى است»، و دیگر چیزى نفرمود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد زیدونی ( سه شنبه 86/6/6 :: ساعت 8:49 صبح )

»» احتجاج حضرت زهرا با ابوبکر پس از ایراد خطبه

1.جواب ابوبکر لعنت‏اللَّه‏علیه

جواب أبى‏بکر لها لعنةاللَّه‏علیه (فأجابها أبوبکر عبداللَّه بن عثمان) و قال:
(صدقت) یا بنت رسول‏اللَّه، لقد کان ابوک بالمؤمنین (عطوفا کریما) رؤوفاً رحیماً، و على الکافرین عذابا ألیما (و عقابا عظیما).
و إذا عزوناه وجدناه اباک دون النساء، و أخا ابن عمک دون الاخلاء. اثره على کل حمیم و ساعده على الأمر العظیم.
لا یحبکم الا سعید، و لا یبغضکم الا شقى بعید!! و أنتم عتره رسول‏اللَّه الطیبون، و خیرته المنتجبون ، على الخیر ادلتنا، و إلى الجنة مسالکنا.

جواب أبوبکر
آنگاه أبوبکر در جواب حضرت گفت: راست مى‏گوئى اى دختر پیامبر، پدر تو نسبت به مؤمنین با عطوفت و کریم بود و رحمت و رأفت داشت، و نسبت به کافرین عذاب ألیم و عقاب عظیم بود. اگر بخواهیم نسب او را بنگریم در بین تمام زنان او را تنها پدر تو مى‏یابیم، و در بین دوستان صمیمیش تنها برادر پسرعمویت (على علیه‏السلام) مى‏بینیم، که او را بر تمام دوستان برگزید، و على کسى بود که او را در هر کار بزرگى یارى مى‏نمود.
فقط انسان سعادتمند شما را دوست مى‏دارد و تنها انسان شقىِ دور از خدا شما را دشمن مى‏دارد. شما عترت پاک رسول خدا هستید و برگزیدگان منتخب اویید. راهنمایان ما بر کارهاى خیر شمایید، و سوق‏دهندگان ما به بهشت شما هستید

2.حدیث جعلى «النبى لا یورث»

  «النبی لایورّث» و أنت  یا خیره النساء و ابنة خیر الأنبیاء صادقه فی قولک، سابقه فی وفور عقلک، غیر مردوده عن حقک و لا مصدوده عن صدقک. 
و واللَّه ما عدوت رأی رسول‏اللَّه و لا عملت الا باذنه! والرائد لا یکذب أهله.
(و قد قلت و ابلغت و اغلظت فاهجرت) و انى اشهد اللَّه- و کفی به شهیدا- انى سمعت رسول‏اللَّه یقول: «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ذهبا و لا فضه (و لا ارضا) و لا دارا و لا عقارا، و انما نورث الکتب والحکمة والعلم والنبوة، و ما کان لنا من طعمه فلولى الأمر بعدنا ان یحکم فیه بحکمه»!
و قد جعلنا ما حاولته فی الکراع والسلاح، یقابل به المسلمون و یجاهدون الکفار و یجالدون المرده الفجار. و ذلک باجماع من المسلمین لم اتفرد به وحدى، و لم استبد بما کان الرأی (فیه) عندى.
و هذه حالى و مالى هی لک و بین یدیک لا نزوى عنک و لا ندخر دونک.
و انک أنت سیده امه ابیک، والشجرة الطیبة لبنیک لا ندفع مالک من فضلک، و لا یوضع من فرعک و اصلک. حکمک نافذ فیما ملکت یداى، فهل ترین ان اخالف فی ذلک اباک؟!

3.خطاب حضرت زهرا با ابوبکر لعنةاللَّه‏علیه

 خطابها علیهاالسلام مع أبی‏بکر فقالت علیهاالسلام  : سبحان اللَّه! ما کان ابى رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله عن کتاب اللَّه صادفا، و لا لاحکامه مخالفا، بل کان یتبع اثره و یقفو سورة. افتجمعون إلى الغدر اعتلالا علیه بالزور؟

و هذا بعد وفاته شبیه بما بغی له من الغوائل فی حیاته.
خطاب حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها با ابوبکر لعنت‏اللَّه‏علیه
حضرت فاطمه علیهاالسلام در جواب او فرمود:
سبحان‏اللَّه! هرگز پدرم از کتاب خدا روى گردان نبوده و مخالفت احکام آن را نکرده، بلکه پیروى فرامین او را نموده و از جاى جاى آن متابعت نموده است.
آیا همگى بر سر بى‏وفائى اجتماع کرده‏اید و عذرتان در این باره دروغى است که پرداخته‏اید. و این عمل شما بعد از رحلت پیامبر همانند آن غائله‏هایى است که در زمان حیات او دنبال مى‏کردید.

4.تصریح قرآن به ارث انبیاء

 القرآن یصرح بإرث الأنبیاء هذا کتاب اللَّه، حکماً عدلاً و ناطقاً فصلاً یقول (عن نبی من أنبیائه) : «یرثنى و یرث من آل‏یعقوب» و یقول: «و ورث سلیمان داود فبین عز و جل فیما وزع من الاقساط و شرع من الفرائض والمیراث و اباح من حظ الذکران والأناث ما أزاح به علة المبطلین و أزال التظنی والشبهات فی الغابرین.
کلا بل سولت لکم أنفسکم أمراً، فصبر جمیل واللَّه المستعان على ما تصفون. (و هذان نبیان) ، و قد علمت ان «النبوة» لا تورث و انما یورث ما دونها. فما لی امنع ارث أبی؟ أأنزل اللَّه فی کتابه: «الا فاطمة بنت محمد»؟! فدلنى علیه اقنع به! تصریح قرآن به ارث انبیاء این کتاب خداست که حاکمى عادل و گوینده‏اى است که فصل خصومت مى‏کند، درباره‏ى پیامبرى از پیامبران خدا مى‏فرماید: «فرزندى به من عطا فرما که از من و از آل‏یعقوب ارث ببرد» و مى‏فرماید: «و سلیمان از داود ارث برد». خداوند عزوجل در قرآن تقسیماتى در ارث قرار داده و حدود واجب میراث را تعیین کرده و سهم مرد و زن را بیان فرموده است، بطورى که عذر اهل باطل را باطل کرده و جاى گمانها و شبهات را درباره‏ى مُردگان از بین برده است.
ولى نفستان بر شما حیله کرده و باید صبر نیکو کرد، و خداوند در مقابل آنچه شما مى‏پردازید کمک‏کننده است.
این دو نفر که در آیه ذکر شده‏اند پیامبرند ، و تو مى‏دانى که مقام نبوت ارث بردنى نیست و ارث بردن در غیر مقام نبوت است. پس براى چه از ارث پدرم محروم مى‏شوم؟ آیا خداوند در کتابش آورده که: «بجز فاطمه دختر محمد»؟ به من نشان بده تا قانع شوم.

5.جواب ابوبکر به حضرت زهرا

 جواب أبی‏بکر لها علیهاالسلام فقال لها علیهاالسلام أبوبکر: یا بنت رسول‏اللَّه، أنت عین الحجة و منطق الحکمة.
لا ادلى بجوابک و لا ادفعک عن صوابک،. ولکن المسلمون بینى و بینک! هم قلدونى ما تقلدت، و باتفاق منهم اخذت ما اخذت، غیر مکابر و لا مستبد و لا مستأثر، و هم بذلک شهود.

جواب أبوبکر به حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیها
أبوبکر گفت: اى دختر پیامبر، تو عین دلیل و زبان حکمت هستى. جواب تو را آماده نکرده‏ام، و تو را در درستى گفتارت رد نمى‏کنم! ولى این مسلمانان قاضى بین من و تو باشند.
آنچه انجام دادم اینان بر عهده‏ى من گذاردند و با توافق آنان و بدون قصد زورگویى و استبداد و مقدم داشتن دیگرى این (فدک) را از تو گرفتم، و خودشان بر این مطلب شاهدند

6.خطاب حضرت زهرا به مسلمانان

 خطابها مع المسلمین و معاتبتهم فالتفتت فاطمة علیهاالسلام (إلى الناس) و قالت: معاشر المسلمین المسرعة إلى قیل الباطل، المغضیة  على الفعل القبیح الخاسر.
أفلا تتدبرون القرآن أم على قلوب اقفالها؟  کلا بل ران على قلوبکم ما اسأتم من أعمالکم، فاخذ بسمعکم و أبصارکم، و لبئس ما تاولتم و ساء ما به اشرتم و شر ما منه اعتضتم.
لتجدن واللَّه محمله ثقیلاً و غبه وبیلاً ، إذا کشف لکم الغطاء و بان ما وراءه الضراء و بدا لکم من ربکم ما لم تکونوا تحتسبون و خسر هنالک المبطلون.

خطاب حضرت زهرا سلام‏اللَّه‏علیه به مسلمانان
حضرت فاطمه علیهاالسلام توجه خود را به مردم نمود و فرمود:
اى مسلمانانى که با سرعت به قول باطل روى آوردید، و در مقابل عمل ناپسند زیان‏آور سکوت نمودید و راضى شدید! آیا در کلمات قرآن تدبر نمى‏کنید یا آنکه بر قلبهایتان قفلهایى زده شده است؟ بلکه اعمال بدتان قلبهاى شما را پوشانده و گوش و چشمتان را بسته است. بد تأویلى کردید و چه بد مشورتى نمودید، و چه شرى است آنچه خیر را با آن عوض کردید.
قسم بخدا بارش را سنگین مى‏یابید و عاقبتش را عذاب مى‏بینید زمانى که پرده براى شما برداشته شود و پوشیده‏ها آشکار گردد و عذابهائى که گمانش را نمى‏برید از سوى پروردگارتان بر شما ظاهر گردد، و در آن هنگام صاحبان باطل زیان مى‏کنند.





نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » احمد زیدونی ( یکشنبه 86/5/7 :: ساعت 1:26 صبح )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

وقایع بعد از شهادت حضرت زهرا
یازده نکته در رابطه با فدک
وقایع پس از ایراد خطبه حضرت زهرا
احتجاج حضرت زهرا با ابوبکر پس از ایراد خطبه
[عناوین آرشیوشده]